pawn/پارت ۵۰
روز بعد...
از زبان ووک:
ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه ظهر بود... خانم جی هم مطابق خواسته ی من توی شرکت نبود... از سر میزم پاشدم و به اتاق کار ات رفتم...
از زبان نویسنده:
ا/ت به ساعتش نگاهی انداخت... نیم ساعت دیگه تایم ناهار بود... تهیونگ هم اون موقع میومد جلوی شرکت منتظرش میموند تا باهم برای صرف ناهار بیرون برن... طبق روال همیشه... .
در اتاقش زده شد... رییسش بود... ات از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایین رییس...
ووک پوشه ای رو که توی دستش بود به سمت ات دراز کرد و گفت: ا/ت... اینو ساعت یک میخوام
ا/ت: ببخشید... همین ساعت یک؟...
ووک برگشت و بهش نگاهی کرد...
ووک: اشکالی داره؟
ا/ت: نه رییس... فقط میخواستم بگم نیم ساعت دیگه تایم ناهاره
ووک: آهان... عذر میخوام ا/ت ولی امروز خانم جی مرخصی گرفته و نیست که تو کار کمکت کنه.... و من ساعت یک ظهر یه جلسه آنلاین دارم و باید محتوای این پوشه دستم باشه... امروز ناهارتو توی شرکت بخور
ا/ت: چشم...
ووک از اتاق بیرون رفت... ا/ت اخماش توی هم رفت... ولی چاره ای نبود... باید دستورات رییسشو گوش میداد... گوشیو برداشت و شماره تهیونگ رو گرفت...
تهیونگ: عزیزم... دارم راه میفتم... میرسم سر وقت
ا/ت: عه... نه.. تهیونگا... صبر کن
تهیونگ: چرا ؟ چی شده؟
ا/ت: امروز دستیارم مرخصیه... همون خانوم جی که یه روز جلوی شرکت دیدیش
تهیونگ: خب؟
ا/ت: کلی کار سرم ریختن که باید به جای اون تا یه ساعت دیگه آماده کنم... نمیرسم بیام بیرون واسه ناهار
تهیونگ: اوه... چه حیف شد... خب... میخوای برات ناهار سفارش بدم بفرستم؟
ا/ت: نه عزیزم... اینجا توی شرکت یه کیکی چیزی میخورم کافیه
تهیونگ: باشه... ولی اگه چیزی نخوردی بگو برات سفارش بدم... خب؟
ا/ت: نگران من نباش... به کارت برس... فعلا
تهیونگ: فعلا...
از زبان ووک:
چشمم به ساعت بود... منتظر ساعت ۱۲ بودم... خانم جی بیرون شرکت منتظر من بود... ساعت ۱۲ شد! ... به خانم جی مسیج دادم و گفتم: بیا داخل... میدونی که باید چیکار کنی؟
جی: بله...
از زبان خانم جی:
وارد شرکت شدم... از جلوی اتاق خودم و ا/ت رد شدم... یه جوری با کارمندا صحبت کردم که منو ببینه... دیدم که سرشو بلند کرد و منو از پشت دیوارای شیشه ای اتاق دید... خودمو به اون راه زدم و به سمت اتاق رییس رفتم تا مثلا برگشتنمو اعلام کنم...
وارد اتاق رییس شدم... درو بستم و گفتم: رییس... ات منو دید که اومدم اینجا
ووک: خوبه... برو سر کارت دیگه مشکلی نیست
جی: چشم
ووک: اگه پرسید چی شد میدونی که چی بگی؟
جی: میدونم... نیازی نیس نگران باشین...
از زبان ووک:
بعد از دو یا سه دقیقه که خانم جی پیش ات برگشت منم رفتم به سمت اتاق ا/ت...
سرش به کارش بود... گفتم: ا/ت... حتما خانم جی بهت توضیح داد که کارش زودتر از موعد راه افتاده برای همین برگشته
از زبان ووک:
ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه ظهر بود... خانم جی هم مطابق خواسته ی من توی شرکت نبود... از سر میزم پاشدم و به اتاق کار ات رفتم...
از زبان نویسنده:
ا/ت به ساعتش نگاهی انداخت... نیم ساعت دیگه تایم ناهار بود... تهیونگ هم اون موقع میومد جلوی شرکت منتظرش میموند تا باهم برای صرف ناهار بیرون برن... طبق روال همیشه... .
در اتاقش زده شد... رییسش بود... ات از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایین رییس...
ووک پوشه ای رو که توی دستش بود به سمت ات دراز کرد و گفت: ا/ت... اینو ساعت یک میخوام
ا/ت: ببخشید... همین ساعت یک؟...
ووک برگشت و بهش نگاهی کرد...
ووک: اشکالی داره؟
ا/ت: نه رییس... فقط میخواستم بگم نیم ساعت دیگه تایم ناهاره
ووک: آهان... عذر میخوام ا/ت ولی امروز خانم جی مرخصی گرفته و نیست که تو کار کمکت کنه.... و من ساعت یک ظهر یه جلسه آنلاین دارم و باید محتوای این پوشه دستم باشه... امروز ناهارتو توی شرکت بخور
ا/ت: چشم...
ووک از اتاق بیرون رفت... ا/ت اخماش توی هم رفت... ولی چاره ای نبود... باید دستورات رییسشو گوش میداد... گوشیو برداشت و شماره تهیونگ رو گرفت...
تهیونگ: عزیزم... دارم راه میفتم... میرسم سر وقت
ا/ت: عه... نه.. تهیونگا... صبر کن
تهیونگ: چرا ؟ چی شده؟
ا/ت: امروز دستیارم مرخصیه... همون خانوم جی که یه روز جلوی شرکت دیدیش
تهیونگ: خب؟
ا/ت: کلی کار سرم ریختن که باید به جای اون تا یه ساعت دیگه آماده کنم... نمیرسم بیام بیرون واسه ناهار
تهیونگ: اوه... چه حیف شد... خب... میخوای برات ناهار سفارش بدم بفرستم؟
ا/ت: نه عزیزم... اینجا توی شرکت یه کیکی چیزی میخورم کافیه
تهیونگ: باشه... ولی اگه چیزی نخوردی بگو برات سفارش بدم... خب؟
ا/ت: نگران من نباش... به کارت برس... فعلا
تهیونگ: فعلا...
از زبان ووک:
چشمم به ساعت بود... منتظر ساعت ۱۲ بودم... خانم جی بیرون شرکت منتظر من بود... ساعت ۱۲ شد! ... به خانم جی مسیج دادم و گفتم: بیا داخل... میدونی که باید چیکار کنی؟
جی: بله...
از زبان خانم جی:
وارد شرکت شدم... از جلوی اتاق خودم و ا/ت رد شدم... یه جوری با کارمندا صحبت کردم که منو ببینه... دیدم که سرشو بلند کرد و منو از پشت دیوارای شیشه ای اتاق دید... خودمو به اون راه زدم و به سمت اتاق رییس رفتم تا مثلا برگشتنمو اعلام کنم...
وارد اتاق رییس شدم... درو بستم و گفتم: رییس... ات منو دید که اومدم اینجا
ووک: خوبه... برو سر کارت دیگه مشکلی نیست
جی: چشم
ووک: اگه پرسید چی شد میدونی که چی بگی؟
جی: میدونم... نیازی نیس نگران باشین...
از زبان ووک:
بعد از دو یا سه دقیقه که خانم جی پیش ات برگشت منم رفتم به سمت اتاق ا/ت...
سرش به کارش بود... گفتم: ا/ت... حتما خانم جی بهت توضیح داد که کارش زودتر از موعد راه افتاده برای همین برگشته
۱۸.۳k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.