•وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه• pt31
رفتم خوابیدم...
ویو ا.ت
سه روز از اون موقع ای که کاراگاه یوشیدا اومده میگذره، امروز قراره بریم پیش کانگهو، میخوام با کاراگاه یوشیدا برم، میخوایم ازش سوال بپرسیم، قبل از اینکه بریم برنامهریزی کردیم که چطوری رفتار کنیم تا موضوع رو نفهمه...
(ا.ت کاراگاه ستخدام کرده تا بفهمه که داستان چیه و داکو برای چی این کارو کرد، گفتش اگه میشه جیمین رو پیدا کنه حتی جسدش)
آماده شدیم و رفتیم بیرون از خونه، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، شب قبلش به کانگهو زنگ زدم اطلاع دادیم که داریم میایم...تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد، رسیدیم، پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه و در رو زدیم..
کانگهو:
اوووومدم
در رو وا کردش و سلام کردیم..
ا.ت:
سلام کانگهو
کانگهو:
سلام ا.ت ، این همون همراهته؟
ا.ت:
آر...
کاراگاه یوشیدا:
بله خودم هستم...
کانگهو:
خوشامدید، بیاین داخل..
رفتیم داخل و نشستیم و ازمون پذیرایی کرد..یکم حرف زدیم و...
کانگهو:
ببینم اسم تو چیه؟
کاراگاه یوشیدا:
اسم من رِن یوشیدا هستش...
کانگهو:
سال چندمی؟ خودم اول میگم، سال آخرم، سال بعد میرم دانشگاه...
کاراگاه یوشیدا:
من 23 سالمه...😑😐
کانگهو:
ام خوب چیزه پنجسال ف..فاصله سنی داریم دیگه😅آخی چه قد کوتاهی داری🗿
کاراگاه یوشیدا:
*سرد نگاه کردن*
ا.ت:
بسه بسه دیگه کافیه...
*هر دو نگاه کردن به ا.ت*
ا.ت:
چرا اینجوری نگام میکنید؟؟!
کانگهو:
داشتیم حرف میزدیم...
کاراگاه یوشیدا:
خوشحالم پرید وسط حرفمون😑
یکم حرف زدیم و...کاراگاه یوشیدا:
خب هوو ازت یه سوال دارم...من از داکو خوشم میاد، میتونی از اون بگی؟
کانگهو:
واقعااااااا وای باشه چی میخوای بدونی؟؟! بگوووو
کاراگاه یوشیدا:
خوب میتونی آدرس خونشو بدی؟
کانگهو:
آره چرا که نه، آدرس......
یادداشت کرد و گفت...کاراگاه یوشیدا:
میتونی از اخلاقش بگی؟ مثلا وقتی عاشق شه..
کانگهو:
اگه عاشق شه اینجوریه که باید حتما بهش برسه، امسال اخلاقش اینجوری شده، قبلنا اینجوری نبود، پسری آروم و ملایم بود، نرسه به زور میرسه😈
کاراگاه یوشیدا:
عاها..
همچی داره طبق نقشه پیش میره...
اون روز رو حرف زدیم و یواشکی از داکو اطلاعات جمع میکردیم، و رفتیم، ساعت 3 بعد از ظهر بود و رفتیم خونه...کاراگاه یوشیدا:
فردا میریم دنبال چیزایی که فهمیدیم...
ویو جیمین
از بیمارستان مرخص شده بودم و الان یین پیشم میمونه تا مواظبم باشه، تازه فهمیدم چه پسر مهربونیه، برام صبحانه و ناهار و شام رو درست میکنه، منم البته بعضی وقتا منم کمکش میکنم، کمرم هنوز حس نگرفته، دل میخواد ا.ت رو ببینم، دوس دارم با دوستام برم بیرون ولی نمیشه، منو یین به هم قول دادیم تا وقتی خوب نشدم به کسی نگیم و..
یین:
جیمین! جیمین! پاشو باید بخوابیم!!
اومد و کمکم کرد بشینم رو ویلچر و برد اتاقم، کمکم کرد مسواک بزنم و رفتیم خوابیدیم، اون داخل خونم یه اتاق جدا داره و منم تو اتاق خودم میخوابم، بعضی وقتا که حالم خوب نیست تو اتاقم جا میندازه و میخوابه تا مواظبم باشه...(دوباره میگم یین پسره)
خوابیدیم...
یادم رفت بزارم😂🤦♀️
جالب بود تا اینجا؟
ویو ا.ت
سه روز از اون موقع ای که کاراگاه یوشیدا اومده میگذره، امروز قراره بریم پیش کانگهو، میخوام با کاراگاه یوشیدا برم، میخوایم ازش سوال بپرسیم، قبل از اینکه بریم برنامهریزی کردیم که چطوری رفتار کنیم تا موضوع رو نفهمه...
(ا.ت کاراگاه ستخدام کرده تا بفهمه که داستان چیه و داکو برای چی این کارو کرد، گفتش اگه میشه جیمین رو پیدا کنه حتی جسدش)
آماده شدیم و رفتیم بیرون از خونه، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، شب قبلش به کانگهو زنگ زدم اطلاع دادیم که داریم میایم...تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد، رسیدیم، پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه و در رو زدیم..
کانگهو:
اوووومدم
در رو وا کردش و سلام کردیم..
ا.ت:
سلام کانگهو
کانگهو:
سلام ا.ت ، این همون همراهته؟
ا.ت:
آر...
کاراگاه یوشیدا:
بله خودم هستم...
کانگهو:
خوشامدید، بیاین داخل..
رفتیم داخل و نشستیم و ازمون پذیرایی کرد..یکم حرف زدیم و...
کانگهو:
ببینم اسم تو چیه؟
کاراگاه یوشیدا:
اسم من رِن یوشیدا هستش...
کانگهو:
سال چندمی؟ خودم اول میگم، سال آخرم، سال بعد میرم دانشگاه...
کاراگاه یوشیدا:
من 23 سالمه...😑😐
کانگهو:
ام خوب چیزه پنجسال ف..فاصله سنی داریم دیگه😅آخی چه قد کوتاهی داری🗿
کاراگاه یوشیدا:
*سرد نگاه کردن*
ا.ت:
بسه بسه دیگه کافیه...
*هر دو نگاه کردن به ا.ت*
ا.ت:
چرا اینجوری نگام میکنید؟؟!
کانگهو:
داشتیم حرف میزدیم...
کاراگاه یوشیدا:
خوشحالم پرید وسط حرفمون😑
یکم حرف زدیم و...کاراگاه یوشیدا:
خب هوو ازت یه سوال دارم...من از داکو خوشم میاد، میتونی از اون بگی؟
کانگهو:
واقعااااااا وای باشه چی میخوای بدونی؟؟! بگوووو
کاراگاه یوشیدا:
خوب میتونی آدرس خونشو بدی؟
کانگهو:
آره چرا که نه، آدرس......
یادداشت کرد و گفت...کاراگاه یوشیدا:
میتونی از اخلاقش بگی؟ مثلا وقتی عاشق شه..
کانگهو:
اگه عاشق شه اینجوریه که باید حتما بهش برسه، امسال اخلاقش اینجوری شده، قبلنا اینجوری نبود، پسری آروم و ملایم بود، نرسه به زور میرسه😈
کاراگاه یوشیدا:
عاها..
همچی داره طبق نقشه پیش میره...
اون روز رو حرف زدیم و یواشکی از داکو اطلاعات جمع میکردیم، و رفتیم، ساعت 3 بعد از ظهر بود و رفتیم خونه...کاراگاه یوشیدا:
فردا میریم دنبال چیزایی که فهمیدیم...
ویو جیمین
از بیمارستان مرخص شده بودم و الان یین پیشم میمونه تا مواظبم باشه، تازه فهمیدم چه پسر مهربونیه، برام صبحانه و ناهار و شام رو درست میکنه، منم البته بعضی وقتا منم کمکش میکنم، کمرم هنوز حس نگرفته، دل میخواد ا.ت رو ببینم، دوس دارم با دوستام برم بیرون ولی نمیشه، منو یین به هم قول دادیم تا وقتی خوب نشدم به کسی نگیم و..
یین:
جیمین! جیمین! پاشو باید بخوابیم!!
اومد و کمکم کرد بشینم رو ویلچر و برد اتاقم، کمکم کرد مسواک بزنم و رفتیم خوابیدیم، اون داخل خونم یه اتاق جدا داره و منم تو اتاق خودم میخوابم، بعضی وقتا که حالم خوب نیست تو اتاقم جا میندازه و میخوابه تا مواظبم باشه...(دوباره میگم یین پسره)
خوابیدیم...
یادم رفت بزارم😂🤦♀️
جالب بود تا اینجا؟
۲۴.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.