زیبای دیوانه

یه دختری به اسم لیلی (اسلاید یک) دوست یه پسر به اسم تامی (اسلاید دو) میشه و تامی هم عاشق لیلی بوده و هر روز براش پیانو میزنه و اینا...پدر مادر تامی بهش میگن که لیلی سرطان داره و تو نباید با اون باشی و همه تورو وقتی با اون میبینن مسخره تون میکنن.تامی هم گریه می‌کنه و یه روز مثل همیشه لیلی به خونه ی تامی میاد و با هم وقت میگذرونن و تا شب لیلی به تامی میگه که سرطان داره و تامی هم میگه میدونستم و ازین و گریه میکنن و ازین چرت و پرتا...یهو لیلی به تامی میگه که عاشقت بودم!تامی هم برگاش می‌ریزه و لیلی با گفتن:(من فقط امروز زنده هستم)قلب تامی رو میشکونه و مغل و گریه و اینا...خلاصه فرداییش خبر مرگ لیلی به گوش کن شهر میپیچه و تامی افسرده میشه و همیشه طبق همون ساعتی که لیلی به خونش میومد همون آهنگی که همیشه برای لیلی میزد رو با پیانو میزنه(:...
یهو ده سال بعد لیلی با قیافه اسلاید آخر به سراغ تامی میاد اما قیافش و اخلاقش عوض میشه و تامی رو در حال کشتن یه آدم بی گناه میبینه و میگه:هی!منو یادته؟ و ازین کارایی که دو نفر بعد ده سال همو میبینن انجام میدن...و با هم قاتل بازی و خلافکار میشن و گوه کاری...ولی هر روز تامی برای لیلی آهنگ میزنم طبق معمول
بعد یه سری آدم میان لیلی رو می‌دزدن و لیلی با قدرت ماوراءالطبیعه به اسم(الهه حقیقت)میزنه اونارو به چوخ میده و تامی رو نمیتونه پیدا کنه...چون اونایی که دزدیده بودنش بردنش به یه کشور دیگه(:(فرانسه رفت آمریکا)اون با قدرت هاش مثل یه ابر قهرمان میشه و اون محبوب میشه و متوجه میشه که کسی به اسم (الهه دروغ) مردم بی گناه رو تبدیل به شرور هایی می‌کنه که شهر رو به هم می‌ریزد...پس لیلی یه گروه تشکیل میده که الهه هارو اونجا استخدام می‌کنه که با اینا مبارزه کنند و اسم این گروه رو می‌زاره(فرشتگان بال سفید)