❦𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕❦
چشمایه خوابالومو باز کردم و بعد از بالا امدن ویندوزم هانا رو که جلو خوابیده بود دیدم پس من تو بغل کیم؟
خواستم بلند شم اما دستاش محکم تر شد و با صدای بمش زیر گوشم گفت
جیمین:تکون نخور
درحالی که چشمام از تعجب گرد شده بودن قلبم و تمامه وجودم داشت بهش واکنش نشون میداد
احساس عجیبی داشتم یه احساس جدید و کشف کرده بودم مغزم میگفت که بلند شدم و دلیل اینکه کارش پرسم اما قلبم میگفت بیشتر تو اون آغوش گرم بمونم ریشه افکارم زمانی پاره شد که اولین مک به لاله گوشم زد شد
لباشو از گوشم تا گردنم امتداد داد و آروم اما ترسناک گفت جیمین"وقت تسویه حسابه" و جوری گاز گرفت که شکافتن پوست گردمو حس کردم
با درد ناگهانی جیغی زدم و با وحشت چشمامو باز کردم
توی اتاقم بودم اما هیچ اثری از هانا و جیمین نبود يعنی خواب دیدم؟
اما این دیگه چه کابوس چرتی بود چرا بدنم به این خواب واکنش نشون داده گل انداختن گونه هامو میتونستم حس کنم و همینطور داغیه بدنمو
از فکر این خواب مسخرم و منحرفانه ام بیرون امدم و نگاهی به ساعت کردم با دیدنش چشمام از حدقه زد بیرون 2ظهر بود در صورتی که من باید ساعت 9میرفتم فرودگاه دنبال لیسا از تخت امدم پایین هرچند یجورایی خودمو پرت کردم پایین با عجله سمت سرويس رفتم و کارای لازم و کردم
امدم و لباس خواب هامو با یه شلوار جین مشکی و هودیه گربه ای که به شدت کیوت شده بودم عوض کردم و یه خط چشم نازک و تینت لب که لبای صورتی مو بیشتر تو دید میذاشت زدم
گوشیمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون شماره لیسا رو گرفتم که با اولین بوق جواب داد و فحش های قشنگش توی گوشم پیچید
یونا"متاسفم خواب موندم الان کجایی ؟"
اما حرفی که زد شوکه شدم
لیسا"بچرخ به راست"
درحالی که وسط حیاط بزرگ عمارت ایستاده بودم با شوک به راستم چرخيدم که لیسا رو کنار میزی توی حیاط بود پیش بقیه نشسته بود
با دیدنش چشمام برق زد و از ذوق به سمتش دویدم که گوشی و از گوشش فاصله داد و با لبخند منتظر شد که خودم تو بغلش پرت کنم
چند دقیقه ای گذشته بود و ما دوتا حسابی رفعه دلتنگی کرده بودیم و حالا مثل فضولا از هم سوال میکردیم
از مامان و بابا ممنون بودم که در نبود من حواسشون به دوستم بود
بین حرف لیسا بود که خواستم آب پرتقالمو از روی میز بردارم با اینکارم سرمو جرخوندم که نگاهم به جیمین برخورد
جوری نگاه میکرد نفس کشیدن و از یاد بردم با یاد خوابم دوباره حس کردم که گونه هام دارن سرخ میشن
یهویی از جام بلند شدم و دست لیسا رو گرفتم
یونا:...
خواستم بلند شم اما دستاش محکم تر شد و با صدای بمش زیر گوشم گفت
جیمین:تکون نخور
درحالی که چشمام از تعجب گرد شده بودن قلبم و تمامه وجودم داشت بهش واکنش نشون میداد
احساس عجیبی داشتم یه احساس جدید و کشف کرده بودم مغزم میگفت که بلند شدم و دلیل اینکه کارش پرسم اما قلبم میگفت بیشتر تو اون آغوش گرم بمونم ریشه افکارم زمانی پاره شد که اولین مک به لاله گوشم زد شد
لباشو از گوشم تا گردنم امتداد داد و آروم اما ترسناک گفت جیمین"وقت تسویه حسابه" و جوری گاز گرفت که شکافتن پوست گردمو حس کردم
با درد ناگهانی جیغی زدم و با وحشت چشمامو باز کردم
توی اتاقم بودم اما هیچ اثری از هانا و جیمین نبود يعنی خواب دیدم؟
اما این دیگه چه کابوس چرتی بود چرا بدنم به این خواب واکنش نشون داده گل انداختن گونه هامو میتونستم حس کنم و همینطور داغیه بدنمو
از فکر این خواب مسخرم و منحرفانه ام بیرون امدم و نگاهی به ساعت کردم با دیدنش چشمام از حدقه زد بیرون 2ظهر بود در صورتی که من باید ساعت 9میرفتم فرودگاه دنبال لیسا از تخت امدم پایین هرچند یجورایی خودمو پرت کردم پایین با عجله سمت سرويس رفتم و کارای لازم و کردم
امدم و لباس خواب هامو با یه شلوار جین مشکی و هودیه گربه ای که به شدت کیوت شده بودم عوض کردم و یه خط چشم نازک و تینت لب که لبای صورتی مو بیشتر تو دید میذاشت زدم
گوشیمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون شماره لیسا رو گرفتم که با اولین بوق جواب داد و فحش های قشنگش توی گوشم پیچید
یونا"متاسفم خواب موندم الان کجایی ؟"
اما حرفی که زد شوکه شدم
لیسا"بچرخ به راست"
درحالی که وسط حیاط بزرگ عمارت ایستاده بودم با شوک به راستم چرخيدم که لیسا رو کنار میزی توی حیاط بود پیش بقیه نشسته بود
با دیدنش چشمام برق زد و از ذوق به سمتش دویدم که گوشی و از گوشش فاصله داد و با لبخند منتظر شد که خودم تو بغلش پرت کنم
چند دقیقه ای گذشته بود و ما دوتا حسابی رفعه دلتنگی کرده بودیم و حالا مثل فضولا از هم سوال میکردیم
از مامان و بابا ممنون بودم که در نبود من حواسشون به دوستم بود
بین حرف لیسا بود که خواستم آب پرتقالمو از روی میز بردارم با اینکارم سرمو جرخوندم که نگاهم به جیمین برخورد
جوری نگاه میکرد نفس کشیدن و از یاد بردم با یاد خوابم دوباره حس کردم که گونه هام دارن سرخ میشن
یهویی از جام بلند شدم و دست لیسا رو گرفتم
یونا:...
۳۴.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.