🖤پادشاه من🖤 پارت۴۴
از زبان ا.ت:
رفتم اتاق آنیا رو تختش جمع شده بود و پتو کامل رو خودش بود رفتم پتو از روش ور داشتم و جسم کوچیکش رو تو بقلم کشیدم خیلی بدنش داغ بود فکر کنم بخاطر اینکه مدت طولانی زیر پتو بوده اینجوری شده بهش گفتم:
ا.ت: آنیا دیگه گریه نکن باشه؟ 😊
آنیا : مامان میشه تنهام بزاری😥
ا.ت: مگه نمیخواستی از بابات بدونی هان؟ 😄
آنیا: واقعا ؟ مامان بهم میگی😃
ا.ت: آره میگم اما شرط داره الان میبرمت حموم بعد غذاتو میخوری تا بهت بگم قبوله؟ 😁
آنیا : قبوله😀
آنیا رو بردم حموم و شامشو دادم که بخوره بعد رفتیم نشستیم تا بهش بگم ولی خیلی استرس داشتم حیف جئون که بچم اسرار داره وگرنه حتی اول اسمتم بهش نمیگفتم:
آنیا : مامان اسم بابام چیه؟ 🙂
ا.ت: اسمش اسمش جونگ کوک هست😒
آنیا: چه اسم قشنگی😃
ا.ت: آره لامصب خیلی قشنگه اسمش😐
آنیا: اهل کجاس و الان کجا زندگی میکنه؟ 😁
ا.ت: اهل کره هست و الان همونجا زندگی میکنه😒
آنیا: مامان برای چی ترکش کردی و اومدی ژاپن اصن بابام میدونه من وجود دارم؟ 😞
ا.ت: بخاطر اینکه اون زن داشت و منم موقعی که تو تو شکمم بودی اومدم ژاپن ولی اون نمیدونه تو وجود داری😤
آنیا: آهان اونوقت کار بابام چی بود؟ 😒
ا.ت تو دلش: یا حضرت موص ابن جعفر حالا چی بهش بگم 😥
ا.ت: خب عزیزم شرکت داشت و وضع مالی پدرت خوب بود😌
آنیا: مامان میگم....... 🙁
ا.ت: ای ولی نگا ساعت چنده الان وقت خوابته فعلا برو بخواب بدو 😅
آنیا: ولی.... 😟
ا.ت: خب الان برقا خاموش بشه لولو میادا بدو برو تخته خوابت 😆
آنیا: باشه مامان😄
وای تونستم حرفو عوض کنم داشت سوال های از رده خارج میپرسید شانس آوردم تونستم حرفو عوض کنم ولش الان منم باید بخوابم فردا برم سرکار..........
رفتم اتاق آنیا رو تختش جمع شده بود و پتو کامل رو خودش بود رفتم پتو از روش ور داشتم و جسم کوچیکش رو تو بقلم کشیدم خیلی بدنش داغ بود فکر کنم بخاطر اینکه مدت طولانی زیر پتو بوده اینجوری شده بهش گفتم:
ا.ت: آنیا دیگه گریه نکن باشه؟ 😊
آنیا : مامان میشه تنهام بزاری😥
ا.ت: مگه نمیخواستی از بابات بدونی هان؟ 😄
آنیا: واقعا ؟ مامان بهم میگی😃
ا.ت: آره میگم اما شرط داره الان میبرمت حموم بعد غذاتو میخوری تا بهت بگم قبوله؟ 😁
آنیا : قبوله😀
آنیا رو بردم حموم و شامشو دادم که بخوره بعد رفتیم نشستیم تا بهش بگم ولی خیلی استرس داشتم حیف جئون که بچم اسرار داره وگرنه حتی اول اسمتم بهش نمیگفتم:
آنیا : مامان اسم بابام چیه؟ 🙂
ا.ت: اسمش اسمش جونگ کوک هست😒
آنیا: چه اسم قشنگی😃
ا.ت: آره لامصب خیلی قشنگه اسمش😐
آنیا: اهل کجاس و الان کجا زندگی میکنه؟ 😁
ا.ت: اهل کره هست و الان همونجا زندگی میکنه😒
آنیا: مامان برای چی ترکش کردی و اومدی ژاپن اصن بابام میدونه من وجود دارم؟ 😞
ا.ت: بخاطر اینکه اون زن داشت و منم موقعی که تو تو شکمم بودی اومدم ژاپن ولی اون نمیدونه تو وجود داری😤
آنیا: آهان اونوقت کار بابام چی بود؟ 😒
ا.ت تو دلش: یا حضرت موص ابن جعفر حالا چی بهش بگم 😥
ا.ت: خب عزیزم شرکت داشت و وضع مالی پدرت خوب بود😌
آنیا: مامان میگم....... 🙁
ا.ت: ای ولی نگا ساعت چنده الان وقت خوابته فعلا برو بخواب بدو 😅
آنیا: ولی.... 😟
ا.ت: خب الان برقا خاموش بشه لولو میادا بدو برو تخته خوابت 😆
آنیا: باشه مامان😄
وای تونستم حرفو عوض کنم داشت سوال های از رده خارج میپرسید شانس آوردم تونستم حرفو عوض کنم ولش الان منم باید بخوابم فردا برم سرکار..........
۱۰.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.