رمان پارت 7
سلااااااااااااااااااااااام
با عرض معذرت که انقدر طول کشید 😂
نظرتو میخوام بکنی تو حلقم ❤️😂
رمان : MWF
با دختر خداحافظی کردم و او هم برایم آرزوی موفقیت کرد از در بیرون رفتم و گوشواره را فشار دادم . در فهرست vehicle را انتخاب کردم ، انواع ماشین ها و موتور ها با اطلاعاتشان جلوی چشمانم آمد ، حتی تانک و کشتی و قطار هم داشت ! بین موتور ها گشتم و پرسرعت ترینشان را انتخاب کردم . گزینه apply را که زدم رشته های بنفش رنگ دور هم پیچیدن و شروع کردند از چرخ عقب به ساختن موتور . وقتی که موتور کامل شد رویش نشستم و بلافاصله کلاهی دور سرم شکل گرفت . صدایی در گوشم گفت :« اتصال موتور به گوشواره » و ادامه داد :« راننده عزیز موتور شما خودفرمان است و نیازی به کنترل آن نیست . لطفا مقصد مورد نظر را نقشه روبرو مشخص کنید . » من با تعجب به نقشه ای که جلوی چشمانم بود نگاه کردم و انبار دولتی را پیدا کردم . تا پیدایش کردم علامتی بنفش رویش خورد و صدا گفت :« مقصد انتخاب شد .» و ادامه داد :« در حال جستجو برای آهنگ مورد علاقه .» با تعجب گفتم :« ها ؟ » صدا جواب داد :« لطفا کمی صبر کنید … در حال اسکن کردن مغز .» و بعد گفت :« آهنگ مورد علاقه یافت شد . با سپاس .» و همان موقع آهنگی در مغزم پلی شد که به نظرم خیلی آشنا می آمد . با خودم هرچه فکر کردم که اسم آهنگ چه بود یادم نمی آمد . همان موقع جلوی چشمانم نوشته شد sweater weather . تا اسم را خواندم سرم به شدت درد گرفت .تصاویری سیاه و سفید به سرعت از جلوی چشمانم رد شدند و صداها در گوشم میپیچیدند ، فکر میکردم دیوانه شده ام . داشتم از سردرد روی زمین می افتادم که احساس کردم چیزی حائل من شد و من را سر جایم نگه داشت . همان صدای در گوشم گفت :« تزریق دوز اول ارام کننده … موفق . » همان موقع مایع سردی درون رگ دست راستم لغزید و به سوی قلبم هجوم برد . تصاویر محو شدند و صدا ها خاموش . صدا گفت :« فرایند آرام سازی با موفقیت انجام شد .» و بعد گفت :« تماس از طرف دختر دارو فروش . قبول یا رد تماس ؟ » به این که اسم خودش را هنوز به من نگفته خندیدم و گفتم :« قبول تماس .» صدای اشنای دختر در گوشم پیچید که بدون مقدمه گفت :« وقت سلام و احوالپرسی نداریم چون که تقریبا رسیدی به انبار . من هم میتونم تو رو ببینم هم نگهبان ها رو فقط هرکاری گفتم میکنی باشه ؟» و من با خنده گفتم :« باشه قبول بابا . حالا چرا انقدر استرس داری چیز خاصی نیست که .» معلوم بود عصبانی شده ولی فقط گفت :« حرفتو نادیده میگیرم ، خب انگار رسیدی . موفق باشی .» صدای در گوشم گفت :« شما به مقصد رسیده اید .» موتور خود به خود دریفتی کشید و کنار ساختمان بنفش رنگ بزرگی توقف کرد .
پارت های قبلی :
https://wisgoon.com/p/OHVIXDHO1R
https://wisgoon.com/p/HMS07O0SFX
https://wisgoon.com/p/FYUKE92KUI/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_3/
https://wisgoon.com/p/PQ6V7G6D7G/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_4/
https://wisgoon.com/p/MA8I8CY0GZ/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_5/
https://wisgoon.com/p/GM3N8LK9V6/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_6/
با عرض معذرت که انقدر طول کشید 😂
نظرتو میخوام بکنی تو حلقم ❤️😂
رمان : MWF
با دختر خداحافظی کردم و او هم برایم آرزوی موفقیت کرد از در بیرون رفتم و گوشواره را فشار دادم . در فهرست vehicle را انتخاب کردم ، انواع ماشین ها و موتور ها با اطلاعاتشان جلوی چشمانم آمد ، حتی تانک و کشتی و قطار هم داشت ! بین موتور ها گشتم و پرسرعت ترینشان را انتخاب کردم . گزینه apply را که زدم رشته های بنفش رنگ دور هم پیچیدن و شروع کردند از چرخ عقب به ساختن موتور . وقتی که موتور کامل شد رویش نشستم و بلافاصله کلاهی دور سرم شکل گرفت . صدایی در گوشم گفت :« اتصال موتور به گوشواره » و ادامه داد :« راننده عزیز موتور شما خودفرمان است و نیازی به کنترل آن نیست . لطفا مقصد مورد نظر را نقشه روبرو مشخص کنید . » من با تعجب به نقشه ای که جلوی چشمانم بود نگاه کردم و انبار دولتی را پیدا کردم . تا پیدایش کردم علامتی بنفش رویش خورد و صدا گفت :« مقصد انتخاب شد .» و ادامه داد :« در حال جستجو برای آهنگ مورد علاقه .» با تعجب گفتم :« ها ؟ » صدا جواب داد :« لطفا کمی صبر کنید … در حال اسکن کردن مغز .» و بعد گفت :« آهنگ مورد علاقه یافت شد . با سپاس .» و همان موقع آهنگی در مغزم پلی شد که به نظرم خیلی آشنا می آمد . با خودم هرچه فکر کردم که اسم آهنگ چه بود یادم نمی آمد . همان موقع جلوی چشمانم نوشته شد sweater weather . تا اسم را خواندم سرم به شدت درد گرفت .تصاویری سیاه و سفید به سرعت از جلوی چشمانم رد شدند و صداها در گوشم میپیچیدند ، فکر میکردم دیوانه شده ام . داشتم از سردرد روی زمین می افتادم که احساس کردم چیزی حائل من شد و من را سر جایم نگه داشت . همان صدای در گوشم گفت :« تزریق دوز اول ارام کننده … موفق . » همان موقع مایع سردی درون رگ دست راستم لغزید و به سوی قلبم هجوم برد . تصاویر محو شدند و صدا ها خاموش . صدا گفت :« فرایند آرام سازی با موفقیت انجام شد .» و بعد گفت :« تماس از طرف دختر دارو فروش . قبول یا رد تماس ؟ » به این که اسم خودش را هنوز به من نگفته خندیدم و گفتم :« قبول تماس .» صدای اشنای دختر در گوشم پیچید که بدون مقدمه گفت :« وقت سلام و احوالپرسی نداریم چون که تقریبا رسیدی به انبار . من هم میتونم تو رو ببینم هم نگهبان ها رو فقط هرکاری گفتم میکنی باشه ؟» و من با خنده گفتم :« باشه قبول بابا . حالا چرا انقدر استرس داری چیز خاصی نیست که .» معلوم بود عصبانی شده ولی فقط گفت :« حرفتو نادیده میگیرم ، خب انگار رسیدی . موفق باشی .» صدای در گوشم گفت :« شما به مقصد رسیده اید .» موتور خود به خود دریفتی کشید و کنار ساختمان بنفش رنگ بزرگی توقف کرد .
پارت های قبلی :
https://wisgoon.com/p/OHVIXDHO1R
https://wisgoon.com/p/HMS07O0SFX
https://wisgoon.com/p/FYUKE92KUI/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_3/
https://wisgoon.com/p/PQ6V7G6D7G/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_4/
https://wisgoon.com/p/MA8I8CY0GZ/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_5/
https://wisgoon.com/p/GM3N8LK9V6/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA_6/
۳.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.