* * زندگی متفاوت
🐾پارت 30
#mhrab
منتظر نیما بودم که بهم پی ام بده که جای پانیذ پیدا کرده
از استرس دستام عرق کرده بود
گوشیو گذاشتم رو میز شرکت پاشدم جلو پنجره
در پنجره باز کردم تا یکم هوا بخورم و کمی از استرسم کم کنه
نفس پر استرسم دادم بیرون
که همون لحظه به گوشیم پیام اومدم حتما نیما بود رفتم سریع گوشیو برداشتم ولی نیما نبود از طرف ناشناس بود
اب دهنم صدا دار قورت دادم بازش کردم انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
عکس و متن پایینش خوندم یه لحظه نفس کشیدن یادم رفتم
نه نه امکان نداره بخاطر اشتباه من نباید اینجوری میشد مگه نیما نگف هیچی نمیفهمه نه نه
سوئیچ ماشین برداشتم رفتم به سمت ماشینم اعصبانیتم سر پدال گاز خالی میکردم
اگه یکم حواسم پرت میشد تصادف میکردم راه 1 ساعته رو در عرض 20 دقیقه رسیدم
زنگ ایفون پشت سر هم میزدم که در وا شد همون لحظه که در باز کرد نیما که به سمتش هجوم بردم یقه اش گرفتم به دیوار چسبوندمش
مهراب:مگه نگفتی نمیفهمه مگه نگفتییییی رو ممننن حساببب کن چیشدددد راحتتتت شدیییی تموممم شددد من تنهااا دارایی خواهرممممم از دستت دادمممم میفهمییی (عربده)
نیما که تو این چند دقیقه که مات و مبهوت به من نگاه میکرد لب زد
نیما:داداش چیشد من هنو دست به کار نشدم چه جورییی فهمیده
یقه اش ول کردم از کنارش رفتم اونور رو کاناپه نشستم که نیما با یه لیوان اب اومد سمتم کنارم نشست دستش گذاشت رو پاهام
نیما:داداش من هنو هیچ کاری نکردم نمیدونم از کجا فهمیده من فقط دیشب که یه شماره دادی وارد چند تا سایت شدم که پوچ بود توش
سرم بلند کردم نگاشش کردم حالم اصن توصیفی نداشت که با بیجونی لب زدم
مهراب:زنگ بزن مهشاد بیاد (بی حال)
نیما پاشد رفت تا زنگ بزنه مهشاد بیاد پاشدم رفتم تو تراس پاکت سیگارم برداشتم روشنش کردممم.....
اینم یع پارت ببخشید کم شد
#mhrab
منتظر نیما بودم که بهم پی ام بده که جای پانیذ پیدا کرده
از استرس دستام عرق کرده بود
گوشیو گذاشتم رو میز شرکت پاشدم جلو پنجره
در پنجره باز کردم تا یکم هوا بخورم و کمی از استرسم کم کنه
نفس پر استرسم دادم بیرون
که همون لحظه به گوشیم پیام اومدم حتما نیما بود رفتم سریع گوشیو برداشتم ولی نیما نبود از طرف ناشناس بود
اب دهنم صدا دار قورت دادم بازش کردم انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
عکس و متن پایینش خوندم یه لحظه نفس کشیدن یادم رفتم
نه نه امکان نداره بخاطر اشتباه من نباید اینجوری میشد مگه نیما نگف هیچی نمیفهمه نه نه
سوئیچ ماشین برداشتم رفتم به سمت ماشینم اعصبانیتم سر پدال گاز خالی میکردم
اگه یکم حواسم پرت میشد تصادف میکردم راه 1 ساعته رو در عرض 20 دقیقه رسیدم
زنگ ایفون پشت سر هم میزدم که در وا شد همون لحظه که در باز کرد نیما که به سمتش هجوم بردم یقه اش گرفتم به دیوار چسبوندمش
مهراب:مگه نگفتی نمیفهمه مگه نگفتییییی رو ممننن حساببب کن چیشدددد راحتتتت شدیییی تموممم شددد من تنهااا دارایی خواهرممممم از دستت دادمممم میفهمییی (عربده)
نیما که تو این چند دقیقه که مات و مبهوت به من نگاه میکرد لب زد
نیما:داداش چیشد من هنو دست به کار نشدم چه جورییی فهمیده
یقه اش ول کردم از کنارش رفتم اونور رو کاناپه نشستم که نیما با یه لیوان اب اومد سمتم کنارم نشست دستش گذاشت رو پاهام
نیما:داداش من هنو هیچ کاری نکردم نمیدونم از کجا فهمیده من فقط دیشب که یه شماره دادی وارد چند تا سایت شدم که پوچ بود توش
سرم بلند کردم نگاشش کردم حالم اصن توصیفی نداشت که با بیجونی لب زدم
مهراب:زنگ بزن مهشاد بیاد (بی حال)
نیما پاشد رفت تا زنگ بزنه مهشاد بیاد پاشدم رفتم تو تراس پاکت سیگارم برداشتم روشنش کردممم.....
اینم یع پارت ببخشید کم شد
۱۱.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.