وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
. . . . . . . . . . . . . . . . .
با دیدن اینکه نامجون بیهوش افتاد همه با عجله سمتش دوییدن
به محض اینکه بهش رسیدن تهیونگ و جیمین کنارش زانو زدن..
تهیونگ:لوناا برو بطری آب از توی ون بیاار بدوو(داد)
لونا:چ..چشم.
بعد به سرعت به سمت ون رفت و یه بطری آب برداشت به تهیونگ داد ، تهیونگ آب رو توی صورت نامجون ریخت و بلافاصله نامجون شک زده از جاش پرید.
تهیونگ:خوبی؟؟؟؟؟؟؟
نامجون:ها؟؟..اره اره خوبم..وایسا گردنبند؟؟؟؟
و بعد شتاب زده از جاش بلند شد با دیدن گردنبند نفس اسوده ای کشید و سر جاش نشست..
نامجون:هووف..جونگکوک..لونا..دستتون رو بزارید رو گردنبند.
جونگکوک و لونا با تعجب بهم نگاه کردن،و بعد از چند ثانیه مکث با تردید دستشون رو روی گردنبند گذاشتن..
به محض اینکه دستشون رو روی گردنبند گذاشتن،گردنبند روشن شد و نور شدیدی ایجاد کرد که باعث شد همه چشماشونو ببندن اما نور خیلی زود ناپدید شد همه چشمشون رو باز کردن که متوجه پروانه هایی یاسی رنگ با دنباله ی طلایی روی گردن جونگکوک و لونا شدن..
جونگکوک لباسش رو باز کرد که متوجه شد پروانه ها تا روی سینش هستن(لونااا بدو دید بزن😂)
جونگکوک:ا...این؟...م..میشه..ی..یکی..بگه اینجا..چ..چه..خبره؟
نامجون:هووف..بلاخره
فعلا بیاید اتیش درست کنیم هوا داره تاریک میشه بعدا براتون توضیح میدم .
شرمنده بعد یه هفته
از فیک واقعااا حمایت نمیکنه کسی
ینی فقط لایکه یه نفر کامنت میزاره کلا .
هر کی جای من بود قطعا ادامه نمیداد.
لطفا اگه فیکو میخونید کامنت بزارید
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
با دیدن اینکه نامجون بیهوش افتاد همه با عجله سمتش دوییدن
به محض اینکه بهش رسیدن تهیونگ و جیمین کنارش زانو زدن..
تهیونگ:لوناا برو بطری آب از توی ون بیاار بدوو(داد)
لونا:چ..چشم.
بعد به سرعت به سمت ون رفت و یه بطری آب برداشت به تهیونگ داد ، تهیونگ آب رو توی صورت نامجون ریخت و بلافاصله نامجون شک زده از جاش پرید.
تهیونگ:خوبی؟؟؟؟؟؟؟
نامجون:ها؟؟..اره اره خوبم..وایسا گردنبند؟؟؟؟
و بعد شتاب زده از جاش بلند شد با دیدن گردنبند نفس اسوده ای کشید و سر جاش نشست..
نامجون:هووف..جونگکوک..لونا..دستتون رو بزارید رو گردنبند.
جونگکوک و لونا با تعجب بهم نگاه کردن،و بعد از چند ثانیه مکث با تردید دستشون رو روی گردنبند گذاشتن..
به محض اینکه دستشون رو روی گردنبند گذاشتن،گردنبند روشن شد و نور شدیدی ایجاد کرد که باعث شد همه چشماشونو ببندن اما نور خیلی زود ناپدید شد همه چشمشون رو باز کردن که متوجه پروانه هایی یاسی رنگ با دنباله ی طلایی روی گردن جونگکوک و لونا شدن..
جونگکوک لباسش رو باز کرد که متوجه شد پروانه ها تا روی سینش هستن(لونااا بدو دید بزن😂)
جونگکوک:ا...این؟...م..میشه..ی..یکی..بگه اینجا..چ..چه..خبره؟
نامجون:هووف..بلاخره
فعلا بیاید اتیش درست کنیم هوا داره تاریک میشه بعدا براتون توضیح میدم .
شرمنده بعد یه هفته
از فیک واقعااا حمایت نمیکنه کسی
ینی فقط لایکه یه نفر کامنت میزاره کلا .
هر کی جای من بود قطعا ادامه نمیداد.
لطفا اگه فیکو میخونید کامنت بزارید
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
۵.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.