part 7
رفتم و کیفمو از تو کلاس برداشتمو از دانشگاه زدم بیرون چون درسمون تموم شده بود تو راه بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و خودش اومد سمت راستم خیلی ترسیدم وقتی بهش نگاه کردم یونگی بود ات:اوو ترسونیم پسر یونگی:ببخشید ات:هوم اشکال نداره تو هم راهت از اینوره؟ یونگی:اره کل راهو باهم رفتیم داشتم میرفتم تو ساختمون فک کردم اون دیگه میره
۱۲.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.