خیانت افای جئون پارت۱۰
خیانت افای جئون پارت۱۰
خ روی شیکمم و مانتورو روشن کرد و در حال چک کردنش بود و بهمون گفت که کاملا بچه سالمه
دکتر: و همچنین خیلی خیلی مبارکه باشه دختره
اون لحظه خواستم از خوشحالی بال در بیارم چون خودمم خیلی دختر دوست داشتم....نارا که از ذوق گریش گرفت
نارا: خاله قربونش بشه
بعد از کلی تشکر و اینجور چیزا از اتاق رفتیم بیرون که یهو...بازم
ا.ت ویو:
تا درو باز کردیم بازم با جونگکوک رو به رو شدیم...عصبی شدم اون لحظه ولی نارا یه زره هم عصبی نشده بود
ا.ت: تو باز اینجا چکار میکنی
جونگکوک: دیدی به ارزومون رسیدیم...بچمون دختره
ا.ت: بچمون؟...نه اقای جئون اشتباه نکن بچمون نه بچه ی مننن
بعد از کنارش رد شدیم و رفتیم سمت ماشین...نمیدونم چرا نارا یه لبخند ریز رو لبش بود حتما از خوشحالی بود
نارا در ماشینو باز کرد تا اومدم منم باز کنم یهو کشیده شدم توی یه ماشین دیگه....اصن نفهمیدم چیشد بجای نارا جونگکوک کنارم بود
ا.ت: چیکار میکنی دیوونه درو باز کن میخام برم
جونگکوک: نچ
ا.ت: با نارا نقشه کشیدی؟
جونگکوک: اوممم یه جورایی
ای دختره ی عوضی وایسا فقط دستم بهت برسه
ا.ت: معنی این کارات چیه تو چی از من میخوای
جونگکوک: من عشقتو میخوام...عشقی که نسبت به من داشتی و میخوام
ا.ت: عشقی که نسبت بهت داشتم خیلی وقته مرده جئون
جونگکوک: باشه....پس من زندش میکنم
ا.ت: نه نمیتونی
جونگکوک: میتونم....حالا میبینی
ماشین و نگهداشت....کمربندش و باز کرد و اومد سمتم....همینجور داشت نزدیکم میشد...روی دستش چند تا زخم دیدم که بخیه خورده بودن
ا.ت: جونگکوک....ب...برو عقب...د..داری چیکار میکنی...برو
جونگکوک: میدونی من چقدر دلتنگتم؟
ا.ت: هیچ وقت نمیتونی منو بدست بیاری....یادت نره که خودت منو از زندگیت پرت کردی بیرون
جونگکوک: من احمق بودم....خریت کردم...تو ببخش منو
ا.ت: مگه من چه ازاری داشتم؟....داشتیم با خیال راحت زندگیمونو میکردیم...فقط چون من نا زا بودم؟....اصن به این فکر کردی که دله من غرور من فقط با یه حرف اونم از زبون تو شکست
جونگکوک: ا.ت....
ا.ت: هیشششش...هیچی نگو...من دردامو کشیدم گریه هامم کردم...نزار دوباره تکرار بشه
...
بدون هیچ حرفی....قفل ماشینو زد سریع از ماشین پیاده شدم...رفتم سمت یه پارکی و نشستم رو نیکمت.....بغضم گرفته بود....خود به خود اشکام میریخت...صدای هق هقم در اومده بود
ا.ت: تو الان...هق...چرا داری گریه میکنی.هق...اون همه گریه بست نبود...هق....چی میشد اگه این غرور لعنتی یکم زهرشو کم کنه بزاره من برگردم به زندگیم*گریه
خ روی شیکمم و مانتورو روشن کرد و در حال چک کردنش بود و بهمون گفت که کاملا بچه سالمه
دکتر: و همچنین خیلی خیلی مبارکه باشه دختره
اون لحظه خواستم از خوشحالی بال در بیارم چون خودمم خیلی دختر دوست داشتم....نارا که از ذوق گریش گرفت
نارا: خاله قربونش بشه
بعد از کلی تشکر و اینجور چیزا از اتاق رفتیم بیرون که یهو...بازم
ا.ت ویو:
تا درو باز کردیم بازم با جونگکوک رو به رو شدیم...عصبی شدم اون لحظه ولی نارا یه زره هم عصبی نشده بود
ا.ت: تو باز اینجا چکار میکنی
جونگکوک: دیدی به ارزومون رسیدیم...بچمون دختره
ا.ت: بچمون؟...نه اقای جئون اشتباه نکن بچمون نه بچه ی مننن
بعد از کنارش رد شدیم و رفتیم سمت ماشین...نمیدونم چرا نارا یه لبخند ریز رو لبش بود حتما از خوشحالی بود
نارا در ماشینو باز کرد تا اومدم منم باز کنم یهو کشیده شدم توی یه ماشین دیگه....اصن نفهمیدم چیشد بجای نارا جونگکوک کنارم بود
ا.ت: چیکار میکنی دیوونه درو باز کن میخام برم
جونگکوک: نچ
ا.ت: با نارا نقشه کشیدی؟
جونگکوک: اوممم یه جورایی
ای دختره ی عوضی وایسا فقط دستم بهت برسه
ا.ت: معنی این کارات چیه تو چی از من میخوای
جونگکوک: من عشقتو میخوام...عشقی که نسبت به من داشتی و میخوام
ا.ت: عشقی که نسبت بهت داشتم خیلی وقته مرده جئون
جونگکوک: باشه....پس من زندش میکنم
ا.ت: نه نمیتونی
جونگکوک: میتونم....حالا میبینی
ماشین و نگهداشت....کمربندش و باز کرد و اومد سمتم....همینجور داشت نزدیکم میشد...روی دستش چند تا زخم دیدم که بخیه خورده بودن
ا.ت: جونگکوک....ب...برو عقب...د..داری چیکار میکنی...برو
جونگکوک: میدونی من چقدر دلتنگتم؟
ا.ت: هیچ وقت نمیتونی منو بدست بیاری....یادت نره که خودت منو از زندگیت پرت کردی بیرون
جونگکوک: من احمق بودم....خریت کردم...تو ببخش منو
ا.ت: مگه من چه ازاری داشتم؟....داشتیم با خیال راحت زندگیمونو میکردیم...فقط چون من نا زا بودم؟....اصن به این فکر کردی که دله من غرور من فقط با یه حرف اونم از زبون تو شکست
جونگکوک: ا.ت....
ا.ت: هیشششش...هیچی نگو...من دردامو کشیدم گریه هامم کردم...نزار دوباره تکرار بشه
...
بدون هیچ حرفی....قفل ماشینو زد سریع از ماشین پیاده شدم...رفتم سمت یه پارکی و نشستم رو نیکمت.....بغضم گرفته بود....خود به خود اشکام میریخت...صدای هق هقم در اومده بود
ا.ت: تو الان...هق...چرا داری گریه میکنی.هق...اون همه گریه بست نبود...هق....چی میشد اگه این غرور لعنتی یکم زهرشو کم کنه بزاره من برگردم به زندگیم*گریه
۱۳.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.