پارت سه : پادشاه من
خیلی باهوش مهربون و کیوته
دیشب انگاری یکی میخواسته بکشتش که خداروشکر زنده میمونه
امروز رفتم ملاقاتش به نزدیکی اقامت گاهش که رسیدم دیدم صدای داد و خوشحالی میومد به صحبتتش'که گوش دادم کیوت حرف میزد جوری که قند تو دلم اب شد ولی حرفاش عجیب بود وقنی رفتم تو خیلی کیوت و نمکی بود میخواستم همونجا تو بغلم بچلونمش بسکه کیوت بود ولی سرد و خشک احوالشو پرسیدم و رفتم بیرون دختری باحالیه ولی باید باید با بقیشون اشنا بشم
دیشب انگاری یکی میخواسته بکشتش که خداروشکر زنده میمونه
امروز رفتم ملاقاتش به نزدیکی اقامت گاهش که رسیدم دیدم صدای داد و خوشحالی میومد به صحبتتش'که گوش دادم کیوت حرف میزد جوری که قند تو دلم اب شد ولی حرفاش عجیب بود وقنی رفتم تو خیلی کیوت و نمکی بود میخواستم همونجا تو بغلم بچلونمش بسکه کیوت بود ولی سرد و خشک احوالشو پرسیدم و رفتم بیرون دختری باحالیه ولی باید باید با بقیشون اشنا بشم
۸.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.