P28و29
تھیونگ/
از روی اسب کولھ اشو برداشت و شروع کرد بھ گشتن.
+خوب شد لباس اوردمااا چشممو تو حدقھ چرخوندم +بھرحال فرقی ھم نداشت....ما کھ غریبھ نیستیم جونگکوک پیرھنی دراورد و شروع کرد بھ بستن دکمھ ھاش +اصن باش ما غریبھ نیستیم.....رسیدیم پیش عموت میخوایم چیکار کنیم؟؟؟؟ سرمو تکون دادم و لبمو غنچھ کردم. +بھرحال کھ واسھ ازمایش باید جلوش لخت بشی.
پیرھنی رو تو صورتم پرت کرد +بگیر بپوش انقدر حرف نزن!!! خندیدم و لباسمو پوشیدم. جونگکوک موھاشو مرتب کرد +کی میرسیم؟ شونھ بالا انداختم و سوار اسب شدم +شاید یھ روز دیگھ. کولشو برداشت و پشتم رو اسب نشست. +فقط اولین جایی کھ اب بود وایسا بعد سرشو رو شونھ ام تکیھ داد +خیلی خستھ ام تھ..... ھیچوقت ھمچنین لحنیو ازش نشنیده بودم. سرمو سمتش خم کردم +چیشده کوک؟ +شاید این اخرین حرفامون بھم باشھ،مگھ نھ؟ +نخیرم!تو چت شده اخھ +ھیچی ولش کن. بعد کمی بالا اومد و گردنمو بویید. +تشنمھ. ھالھ خون اشامیش رو حس کردم. +ھی ھی!!!کوک کار احمقانھ ای نکن! زبونش رو رو گردنم کشید. +یاااا جونگکوک وایسا برات شکار میکنم!. وقتی حس کردم گردنم داره سوراخ میشھ سریع از اسب خودمو پایین انداختم
+داری چیکار میکنی دیوونھ؟!! جونگکوک از اسب خودشو پایین انداخت و رو زانوھاش نشست دستمو رو پیشونیش گذاشتم +میدونی اگھ مارکم میکردی ممکن بود بمیری احمق!!؟؟ جونگکوک فین فینی کرد با تعجب بھش نگاه کردم +داری گریھ میکنی؟؟ +ب...برو یچیزی شکار کن.برو
جونگکوک/
تھیونگ سریع ازم دور شد. دستمو رو زمین گذاشتم و ھق ھق کردم،کاش میفھمید ترس اینکھ از ھم جدا بشیم چقدر واسم عذاب اوره سرم نبض میزد.سرمو بالا اوردم و چندبار پلک زدم تا اشکام تخلیھ شھ با دیدن یوجین کھ جلوم زانو زده بود دیگھ پلک نزدم. +پیوندتون پیوند ممنوعھ اس نھ؟ سکوت کردم و سرمو پایین انداختم.کنارم نشست +چرا خودم متوجھ ھالھ ات نشدم.
مکث کوتاھی کرد +بخاطر رفتارم متاسفم....تو دوره ھیتمم و رفتارام دست خودم نبود. اشکامو پاک کردم +خب حالا کھ چی....واسھ چی اومدی لبشو خیس کرد +میخوام....میخوام کمکتون کنم
یھ ابرومو بالا دادم +واسھ چی باید کمکمون کنی؟ بھ گوشھ ای زل زد +نمیدونم....ولی اینکھ پیوند یکی رو ممنوعھ کنی کار ھرکسی نیست +یھ جادوگر بود. سرشو بھ تایید تکون داد +دارین میرین پیش ھکتور درستھ؟ +از کجا میدونی شونھ اشو بالا انداخت +طلسم شکن معروفیھ..... ناخوناشو تو دستش فرو کرده بود از جاش بلند شد. سوتی بھ دستم داد +کمک خواستی فقط توش فوت کن. پشتش بھم بود و داشت میرفت. کوتاه بھ سمتم برگشت +داره تعقیبتون میکنھ....فاصلھ زیادی ازتون نداره سریعتر راه بیوفتین تو شوک فرو رفتم قبل از اینکھ بتونم چیزی بگم تو دل چنگل فرو رفت. ھمونجا تو فکر فرو رفتم.شاید دیگھ نباید منتظر میموندم
سریع با تھیونگ ارتباط ذھتی برقرار کردم
+تھ...سریع برگرد
+ھنوز شکار نکردم
+مھم نیست باید حرکت کنیم
دیگھ جوابی نداد،مطمعنم کلافھ اش کرده بودم.
براش حبران میکردم بھ سمت اسب برگشتم و یالش رو نوازش کردم.
+شاید بھتر باشھ از خون تو تغذیھ کنیم ھوم؟ اسب شیھھ ای کشید صدای پایی رو کنارم حس کردم. بھ خیال اینکھ تھیونگھ با لبخند برگشتم ولی.... ولی با چھره لیسا مواجھ شدم... رو زمین پرتم کرد.. خواستم خون اشامم رو بیدار کنم ولی ھم تشنھ بودم و ھم درد بدی تو قفسھ سینھ ام حس میکردم. فکمو تو دستش قفل کرد.
اون عوضی میخواست منو ببوسھ. دست و پا میزدم و تقلا میکردم بھ عقب کشیده شدنش ھقی زدم. تھیونگ اونو رو زمین پرت کرده بود و وحشیانھ گردنشو فشار میداد. وقتی خس خفگی بھم دست داد رو زمین زانو زدم و گلومو محکم گرفتم +ت.....تھ تمو...تمومش کن تھیونگ بھ سمتم برگشت.
وقتی دید لیسا داره جون میگیره جھشی بھ پشت اسب زد و منو جلوی اسب پرت کرد و خودش از پشت افسار اسب و محکم تکون داد
رو اسب افتاده بودم و سرمو رو یال ھای اسب گذاشتھ بودم تھیونگ عقبو نگاه کرد و فقط سرعتشو کم کرد نگران بھ صورت سفید شده ام نگاه کرد و کمرم رو ماساژ داد +جونگکوکی....چیشدی تو؟ اروم نفس میکشیدم....سعی میکردم نفسام رو منظم کنم +فک کنم بدنامون بھم دیگھ متصلن دست تھیونگ متوقف شد +یعنی چی؟؟؟چی داری میگی؟؟ با نالھ گفتم +وقتی اون تشنھ بود منم تشنھ بودم.....وقتی درد میکشھ منم درد میکشم. تھیونگ افسار و محکم تکون داد +زود میرسیم بھ جنگل ترس...بعدشم میرسیم پیش ھکتور؛ھمھ چیز درست میشھ مطمعن باش
لبخندی ملایم زدم +اعتماد دارم بھت ھیونگ
از روی اسب کولھ اشو برداشت و شروع کرد بھ گشتن.
+خوب شد لباس اوردمااا چشممو تو حدقھ چرخوندم +بھرحال فرقی ھم نداشت....ما کھ غریبھ نیستیم جونگکوک پیرھنی دراورد و شروع کرد بھ بستن دکمھ ھاش +اصن باش ما غریبھ نیستیم.....رسیدیم پیش عموت میخوایم چیکار کنیم؟؟؟؟ سرمو تکون دادم و لبمو غنچھ کردم. +بھرحال کھ واسھ ازمایش باید جلوش لخت بشی.
پیرھنی رو تو صورتم پرت کرد +بگیر بپوش انقدر حرف نزن!!! خندیدم و لباسمو پوشیدم. جونگکوک موھاشو مرتب کرد +کی میرسیم؟ شونھ بالا انداختم و سوار اسب شدم +شاید یھ روز دیگھ. کولشو برداشت و پشتم رو اسب نشست. +فقط اولین جایی کھ اب بود وایسا بعد سرشو رو شونھ ام تکیھ داد +خیلی خستھ ام تھ..... ھیچوقت ھمچنین لحنیو ازش نشنیده بودم. سرمو سمتش خم کردم +چیشده کوک؟ +شاید این اخرین حرفامون بھم باشھ،مگھ نھ؟ +نخیرم!تو چت شده اخھ +ھیچی ولش کن. بعد کمی بالا اومد و گردنمو بویید. +تشنمھ. ھالھ خون اشامیش رو حس کردم. +ھی ھی!!!کوک کار احمقانھ ای نکن! زبونش رو رو گردنم کشید. +یاااا جونگکوک وایسا برات شکار میکنم!. وقتی حس کردم گردنم داره سوراخ میشھ سریع از اسب خودمو پایین انداختم
+داری چیکار میکنی دیوونھ؟!! جونگکوک از اسب خودشو پایین انداخت و رو زانوھاش نشست دستمو رو پیشونیش گذاشتم +میدونی اگھ مارکم میکردی ممکن بود بمیری احمق!!؟؟ جونگکوک فین فینی کرد با تعجب بھش نگاه کردم +داری گریھ میکنی؟؟ +ب...برو یچیزی شکار کن.برو
جونگکوک/
تھیونگ سریع ازم دور شد. دستمو رو زمین گذاشتم و ھق ھق کردم،کاش میفھمید ترس اینکھ از ھم جدا بشیم چقدر واسم عذاب اوره سرم نبض میزد.سرمو بالا اوردم و چندبار پلک زدم تا اشکام تخلیھ شھ با دیدن یوجین کھ جلوم زانو زده بود دیگھ پلک نزدم. +پیوندتون پیوند ممنوعھ اس نھ؟ سکوت کردم و سرمو پایین انداختم.کنارم نشست +چرا خودم متوجھ ھالھ ات نشدم.
مکث کوتاھی کرد +بخاطر رفتارم متاسفم....تو دوره ھیتمم و رفتارام دست خودم نبود. اشکامو پاک کردم +خب حالا کھ چی....واسھ چی اومدی لبشو خیس کرد +میخوام....میخوام کمکتون کنم
یھ ابرومو بالا دادم +واسھ چی باید کمکمون کنی؟ بھ گوشھ ای زل زد +نمیدونم....ولی اینکھ پیوند یکی رو ممنوعھ کنی کار ھرکسی نیست +یھ جادوگر بود. سرشو بھ تایید تکون داد +دارین میرین پیش ھکتور درستھ؟ +از کجا میدونی شونھ اشو بالا انداخت +طلسم شکن معروفیھ..... ناخوناشو تو دستش فرو کرده بود از جاش بلند شد. سوتی بھ دستم داد +کمک خواستی فقط توش فوت کن. پشتش بھم بود و داشت میرفت. کوتاه بھ سمتم برگشت +داره تعقیبتون میکنھ....فاصلھ زیادی ازتون نداره سریعتر راه بیوفتین تو شوک فرو رفتم قبل از اینکھ بتونم چیزی بگم تو دل چنگل فرو رفت. ھمونجا تو فکر فرو رفتم.شاید دیگھ نباید منتظر میموندم
سریع با تھیونگ ارتباط ذھتی برقرار کردم
+تھ...سریع برگرد
+ھنوز شکار نکردم
+مھم نیست باید حرکت کنیم
دیگھ جوابی نداد،مطمعنم کلافھ اش کرده بودم.
براش حبران میکردم بھ سمت اسب برگشتم و یالش رو نوازش کردم.
+شاید بھتر باشھ از خون تو تغذیھ کنیم ھوم؟ اسب شیھھ ای کشید صدای پایی رو کنارم حس کردم. بھ خیال اینکھ تھیونگھ با لبخند برگشتم ولی.... ولی با چھره لیسا مواجھ شدم... رو زمین پرتم کرد.. خواستم خون اشامم رو بیدار کنم ولی ھم تشنھ بودم و ھم درد بدی تو قفسھ سینھ ام حس میکردم. فکمو تو دستش قفل کرد.
اون عوضی میخواست منو ببوسھ. دست و پا میزدم و تقلا میکردم بھ عقب کشیده شدنش ھقی زدم. تھیونگ اونو رو زمین پرت کرده بود و وحشیانھ گردنشو فشار میداد. وقتی خس خفگی بھم دست داد رو زمین زانو زدم و گلومو محکم گرفتم +ت.....تھ تمو...تمومش کن تھیونگ بھ سمتم برگشت.
وقتی دید لیسا داره جون میگیره جھشی بھ پشت اسب زد و منو جلوی اسب پرت کرد و خودش از پشت افسار اسب و محکم تکون داد
رو اسب افتاده بودم و سرمو رو یال ھای اسب گذاشتھ بودم تھیونگ عقبو نگاه کرد و فقط سرعتشو کم کرد نگران بھ صورت سفید شده ام نگاه کرد و کمرم رو ماساژ داد +جونگکوکی....چیشدی تو؟ اروم نفس میکشیدم....سعی میکردم نفسام رو منظم کنم +فک کنم بدنامون بھم دیگھ متصلن دست تھیونگ متوقف شد +یعنی چی؟؟؟چی داری میگی؟؟ با نالھ گفتم +وقتی اون تشنھ بود منم تشنھ بودم.....وقتی درد میکشھ منم درد میکشم. تھیونگ افسار و محکم تکون داد +زود میرسیم بھ جنگل ترس...بعدشم میرسیم پیش ھکتور؛ھمھ چیز درست میشھ مطمعن باش
لبخندی ملایم زدم +اعتماد دارم بھت ھیونگ
۱.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.