پارت 16(مافیای نجات من)
پارت 16(مافیای نجات من)
که شوگا زیر لب و یواش به کوک گفت
شوگا: بگو بیاد و اینجا ما هم میگین دوست دختر نامجون و جینم بیان که تنها نباشه
کوک نگاهی به جین و نامجون کرد که اونا سری به نشونه ی اره تکون دادن.
کوک: ا.ت میتونی بیای با دوستام اشنات کنم
ا.ت: اخه.... دوستات همه پسرن؟
کوک: اره
ا.ت: خب درست نیست که من یه دخترم تو جمع پسرا باشم
کوک لبخندی زد و گفت
کوک: نگران نباش دوتاشون دوست دختر دارن اونا هم میان
ا.ت: باشه پس ادرس رو میفرستی؟
کوک: نمی خواد خودم میام دنبالت تو اماده شو فقط
ا.ت: باشه کوکی پس منتظرتم
کوک: بای بای زود میام
ا.ت: اهوم
(تلفن قطع شد)
کوک: بچه ها من برم نامجون و جین شما هم بگین دوست دختراتون بیان
جین و نامجون: اوکی
کوک: من رفتم فعلا
ویو تهیونگ
کوک درو بست و رفت
ته: بچه ها کوک یه جوری نشده از وقتی که با ا.ت اشنا شده
جیمین: اره راست میگی قبلا خیلی با همه سرد بود
یونگی: بچه مون انگیزه نداشت
همه داشتن میخندیدن که یادمون افتاد که ما مافیا هستیم
جیهوپ: بچه ها به نظرتون کوک به ا.ت گفته
جین: فک نکنم
نامجون: ولی باید بهش بگه اگه بعد خ. دش بفهمه خیلی بد میشه
یونگی: راست میگی باید باهاش حرف بزنیم
صدای در اومد یونا(دوست دختر نامجون) و لینا(دوست دختر جین) اومدن
یونا و لینا از اینکه کوک میخواست دوست دخترشو بیاره هیجان داشتن
یونا و لینا: سلام به همه
همهی اعضا سلام بچه ها
ویو کوک
سوار ماشین شدم و راه افتادم یعد چند مین رسیدم به خونه ی ا.ت
ا.ت هنوز نیومده بود بهش زنگ زدم که گفت یکم دیگه کار داره پس منم از ماشین پیا ده شدم و رفتم بالا
در زدم که در رو باز کرد که.....................
**ادامه دار**
که شوگا زیر لب و یواش به کوک گفت
شوگا: بگو بیاد و اینجا ما هم میگین دوست دختر نامجون و جینم بیان که تنها نباشه
کوک نگاهی به جین و نامجون کرد که اونا سری به نشونه ی اره تکون دادن.
کوک: ا.ت میتونی بیای با دوستام اشنات کنم
ا.ت: اخه.... دوستات همه پسرن؟
کوک: اره
ا.ت: خب درست نیست که من یه دخترم تو جمع پسرا باشم
کوک لبخندی زد و گفت
کوک: نگران نباش دوتاشون دوست دختر دارن اونا هم میان
ا.ت: باشه پس ادرس رو میفرستی؟
کوک: نمی خواد خودم میام دنبالت تو اماده شو فقط
ا.ت: باشه کوکی پس منتظرتم
کوک: بای بای زود میام
ا.ت: اهوم
(تلفن قطع شد)
کوک: بچه ها من برم نامجون و جین شما هم بگین دوست دختراتون بیان
جین و نامجون: اوکی
کوک: من رفتم فعلا
ویو تهیونگ
کوک درو بست و رفت
ته: بچه ها کوک یه جوری نشده از وقتی که با ا.ت اشنا شده
جیمین: اره راست میگی قبلا خیلی با همه سرد بود
یونگی: بچه مون انگیزه نداشت
همه داشتن میخندیدن که یادمون افتاد که ما مافیا هستیم
جیهوپ: بچه ها به نظرتون کوک به ا.ت گفته
جین: فک نکنم
نامجون: ولی باید بهش بگه اگه بعد خ. دش بفهمه خیلی بد میشه
یونگی: راست میگی باید باهاش حرف بزنیم
صدای در اومد یونا(دوست دختر نامجون) و لینا(دوست دختر جین) اومدن
یونا و لینا از اینکه کوک میخواست دوست دخترشو بیاره هیجان داشتن
یونا و لینا: سلام به همه
همهی اعضا سلام بچه ها
ویو کوک
سوار ماشین شدم و راه افتادم یعد چند مین رسیدم به خونه ی ا.ت
ا.ت هنوز نیومده بود بهش زنگ زدم که گفت یکم دیگه کار داره پس منم از ماشین پیا ده شدم و رفتم بالا
در زدم که در رو باز کرد که.....................
**ادامه دار**
۵۹۲
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.