رمان ولگرد
رمان ولگرد
پارت بیستم
تا خواستم بگم پس تو چطور اینجا کار میکنی خودش گفت-یه روز در به در دنبال کار میگشتم آقارو بیرون دیدم.منو که دید آوردم اینجا.آقا صاحب اینجاس ولی در واقع من مدیرشم.
این و گفت پشت بندش خندید.
از خندیدنش منم خندم گرفت و تازه نگام به تیپش افتاد.راستم میگفت بنده خدا کت و شلوار گرون قیمتی تنش بود.
+تک فرزندی؟
-نه یه خواهر ۱۴ ساله دارم.
زل زدم به سینی که خدمتکاری جلوم گرفته بود و رو به بردیا گفتم+یدونه الکلی درصد کمش بهم بده.
یکی برای خودش و یکی هم برای من ورداشت.
+اینا چرا این شکلی ظرفاشون؟
در حالی که از نوشیدنیش میخورد ، گفت-تکیلا مارگاریتاعه.تو ظرف مخصوص مارگاریتا با یخ سرو میشه.
سری تکون دادم و مارگاریتا رو به بیام نزدیک و مزه مزه اش کردم.
مزه ی ترشی داشت.همش یه جا سر کشیدم.
مارگاریتای خالی رو گذاشتم رو میز و برگشتم سمت بردیا.تو فکر بود.دستم جلو صورتش تکون دادم که یهو چرخید سمتم و گفت-هان؟
+باید برام یه کاری کنی.
راوی
پوزخندی کنج لبش خانه میکند.زل میزند به مرد مست روبرویش.زیر لب زمزمه میکند-رو دست هرکی بزنی رو دست آرمین رادمنش نمیتونی.
مرد قهقهه میزند و میگوید-نمیترسی جون سوگلیت تو خطر باشه.
جام توی دستش را تکان آرامی میدهد سپس سر میکشد.
-جای ملکم امنه.
سری تکان میدهد و جواب میدهد-جای مادر خوشگلت ستاره چی؟
اعصاب و روانش بهم میریزد.جام را روی میز میکوبد و به سمت او حمله میکند.یقه اش را گرفته و مرد را بر دیوار میکوبد.چند لحظه بعد عربده اش باعث میشود آهنگ را قطع کنند.
-مگه خودت ناموس نداری بی شرف؟دوس نداری که بدم دخترتُ بی عفت کنن.
خودش هم میداند که دروغی بیش نیست حرفش.
مرد میخندد.
-همچین کاری نمیتونی انجام بدی....
ادای فکر کردن در میآورد و ادامه میدهد-یه جمله معروف داری ، بذار فکر کنم....آهان آره؛نه زن نه بچه.ندیدم تا حالا تو کارات پای بچه یا زن باز بشه.
مشتش روی صورت مرد مینشیند.خون از دماغش جاری میشود.
عقب میکشد.
ورقه ای که رویش اثر انگشت و امضای مرد بود را برمیدارد و جلوی صورت او تکان میدهد.
-منو ببین امضات و اثر انگشتت زیر این نوشته ها هستش.یعنی قبول کردی که فردا عتیقه هارو میفرستی وگرنه یه بی ناموسی.دلت که نمیخاد اینارو نشون همه بدم و بگم که ناصری یه بی ناموسه؟
مرد رنگش میپرد و به تته پته میفتد.
عقب گرد میکند و از آن اتاق لعنتی بیرون میزند.
پارت بیستم
تا خواستم بگم پس تو چطور اینجا کار میکنی خودش گفت-یه روز در به در دنبال کار میگشتم آقارو بیرون دیدم.منو که دید آوردم اینجا.آقا صاحب اینجاس ولی در واقع من مدیرشم.
این و گفت پشت بندش خندید.
از خندیدنش منم خندم گرفت و تازه نگام به تیپش افتاد.راستم میگفت بنده خدا کت و شلوار گرون قیمتی تنش بود.
+تک فرزندی؟
-نه یه خواهر ۱۴ ساله دارم.
زل زدم به سینی که خدمتکاری جلوم گرفته بود و رو به بردیا گفتم+یدونه الکلی درصد کمش بهم بده.
یکی برای خودش و یکی هم برای من ورداشت.
+اینا چرا این شکلی ظرفاشون؟
در حالی که از نوشیدنیش میخورد ، گفت-تکیلا مارگاریتاعه.تو ظرف مخصوص مارگاریتا با یخ سرو میشه.
سری تکون دادم و مارگاریتا رو به بیام نزدیک و مزه مزه اش کردم.
مزه ی ترشی داشت.همش یه جا سر کشیدم.
مارگاریتای خالی رو گذاشتم رو میز و برگشتم سمت بردیا.تو فکر بود.دستم جلو صورتش تکون دادم که یهو چرخید سمتم و گفت-هان؟
+باید برام یه کاری کنی.
راوی
پوزخندی کنج لبش خانه میکند.زل میزند به مرد مست روبرویش.زیر لب زمزمه میکند-رو دست هرکی بزنی رو دست آرمین رادمنش نمیتونی.
مرد قهقهه میزند و میگوید-نمیترسی جون سوگلیت تو خطر باشه.
جام توی دستش را تکان آرامی میدهد سپس سر میکشد.
-جای ملکم امنه.
سری تکان میدهد و جواب میدهد-جای مادر خوشگلت ستاره چی؟
اعصاب و روانش بهم میریزد.جام را روی میز میکوبد و به سمت او حمله میکند.یقه اش را گرفته و مرد را بر دیوار میکوبد.چند لحظه بعد عربده اش باعث میشود آهنگ را قطع کنند.
-مگه خودت ناموس نداری بی شرف؟دوس نداری که بدم دخترتُ بی عفت کنن.
خودش هم میداند که دروغی بیش نیست حرفش.
مرد میخندد.
-همچین کاری نمیتونی انجام بدی....
ادای فکر کردن در میآورد و ادامه میدهد-یه جمله معروف داری ، بذار فکر کنم....آهان آره؛نه زن نه بچه.ندیدم تا حالا تو کارات پای بچه یا زن باز بشه.
مشتش روی صورت مرد مینشیند.خون از دماغش جاری میشود.
عقب میکشد.
ورقه ای که رویش اثر انگشت و امضای مرد بود را برمیدارد و جلوی صورت او تکان میدهد.
-منو ببین امضات و اثر انگشتت زیر این نوشته ها هستش.یعنی قبول کردی که فردا عتیقه هارو میفرستی وگرنه یه بی ناموسی.دلت که نمیخاد اینارو نشون همه بدم و بگم که ناصری یه بی ناموسه؟
مرد رنگش میپرد و به تته پته میفتد.
عقب گرد میکند و از آن اتاق لعنتی بیرون میزند.
۷.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.