مافیای رویایی p2
ا.ت ویو :
داشتم تو جنگل حرکت می کردم که یهو صدای شلیک گلوله شنیدم سریع به سمت صدا رفتم و به یه کلبه متروکه رسیدم به نظر میومد که صدا از اونجا باشه ولی من داخل کلبه نرفتم رفتم پشت یه درخت و قایم شدم و به کلبه نگاه میکردم تا ببینم کی توی اون کلبه است که یکدفعه دیدم یکی از پشت تفنگ رو گذاشته روی سرم و آروم برگشتم تا ببینم کیه خیلی میترسیدم وقتی برگشتم دیدم یه پسر قد بلند و جذابه تا چند ثانیه بینمون سکوت بود تا اینکه چیزی گفت :
کوکی : تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی ؟ (با داد نسبتا بلند)
+ : م..من...فقط داشتم..ا..از اینجا رد می...میشدم همین (باترس)
کوکی : آها پس داشتی رد می شدی دیگه!نه!!(با لبخند حرصی)
راوی : جونگ کوک با هدایت تفنگ بهش گفت که آروم به سمت کلبه حرکت کنه ا.ت هم مجبور بود که همین کارو رو بکنه پس به سمت کلبه حرکت کرد .
کوکی رو به ا.ت : زانو بزن (با داد)
+ : باشه
_ : این دیگه کیه ؟ (با اخم سوالی)
کوکی : تهیونگ این دختره وقتی که شما تو کلبه بودین داشت جاسوسی مارو میکرد .
_ : چی؟ جاسوسه ؟ تو دیگه کی هستی ها؟(با داد و اخم رو به ا.ت)
+ : من فقط صدای شلیک شنیدم و اومدم تا ببینم صدا از کجا میاد باور کنید نیومدم که جاسوسی شما رو بکنم اصلا نمی دونم شما کی هستید (با استرس و گریه)
_ : باشه حالا گریه نکن...(به صورت دلداری)
تهیونگ رو به کوکی : فعلا ببرش زیر زمین تا بعدا ببینیم باید چیکارش کنیم .
کوکی روبه بادیگاردا : اشاره میکنه که بیهوشش کنن و ببرننش پایین
ویو ا.ت :
ترسیده بودم که دیدم چند تا از اون عوضی ها اومدن و یک پارچه رو گذاشتن روی دهنم بعد...سیاهی....
مرسی که تا اینجا همراهم بودید اگه حمایتا خوب پیش بره براتون ادامه اش رو مینویسم🌈
داشتم تو جنگل حرکت می کردم که یهو صدای شلیک گلوله شنیدم سریع به سمت صدا رفتم و به یه کلبه متروکه رسیدم به نظر میومد که صدا از اونجا باشه ولی من داخل کلبه نرفتم رفتم پشت یه درخت و قایم شدم و به کلبه نگاه میکردم تا ببینم کی توی اون کلبه است که یکدفعه دیدم یکی از پشت تفنگ رو گذاشته روی سرم و آروم برگشتم تا ببینم کیه خیلی میترسیدم وقتی برگشتم دیدم یه پسر قد بلند و جذابه تا چند ثانیه بینمون سکوت بود تا اینکه چیزی گفت :
کوکی : تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی ؟ (با داد نسبتا بلند)
+ : م..من...فقط داشتم..ا..از اینجا رد می...میشدم همین (باترس)
کوکی : آها پس داشتی رد می شدی دیگه!نه!!(با لبخند حرصی)
راوی : جونگ کوک با هدایت تفنگ بهش گفت که آروم به سمت کلبه حرکت کنه ا.ت هم مجبور بود که همین کارو رو بکنه پس به سمت کلبه حرکت کرد .
کوکی رو به ا.ت : زانو بزن (با داد)
+ : باشه
_ : این دیگه کیه ؟ (با اخم سوالی)
کوکی : تهیونگ این دختره وقتی که شما تو کلبه بودین داشت جاسوسی مارو میکرد .
_ : چی؟ جاسوسه ؟ تو دیگه کی هستی ها؟(با داد و اخم رو به ا.ت)
+ : من فقط صدای شلیک شنیدم و اومدم تا ببینم صدا از کجا میاد باور کنید نیومدم که جاسوسی شما رو بکنم اصلا نمی دونم شما کی هستید (با استرس و گریه)
_ : باشه حالا گریه نکن...(به صورت دلداری)
تهیونگ رو به کوکی : فعلا ببرش زیر زمین تا بعدا ببینیم باید چیکارش کنیم .
کوکی روبه بادیگاردا : اشاره میکنه که بیهوشش کنن و ببرننش پایین
ویو ا.ت :
ترسیده بودم که دیدم چند تا از اون عوضی ها اومدن و یک پارچه رو گذاشتن روی دهنم بعد...سیاهی....
مرسی که تا اینجا همراهم بودید اگه حمایتا خوب پیش بره براتون ادامه اش رو مینویسم🌈
۱.۸k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.