رمان(عشق)پارت۴۲
«یک روز بعد». «خونه ی سوسعم». سوسن:عشقم بلندشو...........برات صبحونه درست کردم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. (عمر با شنیدن اینکه سوسن صبحونه حاضر کرده از خونه پرید🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣). عمر:چیییییی😂😂😂😂تو...تو صبحونه درست کردی....بچه خوبه؟😅😅😅😅😅😅😅......درد نداری🤣🤣🤣🤣🤣🤣.... سرت گیج نمیره😅😅😅😅. سوسن:امااااان🤦🤦🤦🤦🤦توروخدا تموم کن بیا بریم پایین😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. (عمر میخواست حرف بزنه و ادامه بده که سوسن رفت پایین 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂). عمر:اوووووووف من واقعا به تو چی بگم....اگه یه چیزیه بشه چی.....آخه بدنت خیلی ضعیفه...بگذریم بزار برم پایین تا بیشتر از این کار نکنه. (عمر رفت پایین). سوسن:خیلی خب بفرما بشین تا برات چایی بریزم🥰🥰🥰. عمر:تو که به حرفم گوش نمیدی....باشه بریز.......اما فکر نکن که برنده شدی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:اوووووف باشه امان از دست تو😂😂😂😂😂😂. «خونه ی فرید»..............
۴.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.