«تکپارتی تهیون»
#درخواستی
میهی ویو:
حوصلم بدجور سر رفته بود از کمپانی به تهیون زنگ زدن و رفت کمپانی و من الان خونه تنهام و حوصلم بشدت سر رفته گوشیمو برداشتم و یه سر به اینستا زدم اما با دیدن پستی که تهیون گذاشته بود شوکه شدم ینی... ی... یینی اون الان بهم خیانت کرد؟ اونم تو روز تولدم؟ ... . اشکام سرازیر شدن و نفهمیدم چیشد که کل صورتم از اشک خیس شده بود رو زمین افتادم و هق هق میزدم باورم نمیشد تهیون همچین ادمی باشه
ویو ته
با سرعت سمت خونه یونجون رفتم تا ازش کمکبگیرم ماشین و پارک کردم و در زدم ولی با قیافه عصبانی یونجون مواجه شدم منو کشید تو و با یه دستش یقمو گرفت گوشیشو در اورد و جلو چشمام گرفتش
یونجون: عوضی این چیه هااااا. ببینم.. تو چیکار کردییییییی چطوری جرعت کردی با خاهرم این کارو بکنیییییی
تهیون: یو.. یونجون بخدا توضیح میدم
یقمو ول کرد و گفت
بونجون: منتظرم.... بدو
تهیون با گریه گفت: ببین خب....اونا... از کمپانی بهم زنگ زدن و.... مجبور... مجبور شدم میهی رو خونه تنها بزارم...اا.. اصلا دلم نمیخاست تو روز تولدش تنهاش بزارم ولی...ولی خب زود برمیگشتم.... ماشین و پارک کردم و..... رفتم تو و.... اونا... اونا بهم گفتن.... گفتن باید از میهی جداشم چون ممکنه گروه افت کنه اما مم... من نمیتونستم ازش جدا بشم اون.. اون تمام زندگیمه اونا... گوشیمو ازم گرفتن و.... گفتن اگه اینکارو نکنم خودشون... انجامش میدن و.. و خ.. خب اومدم ازت کمک بگیرم
یوکجون: هوففف.... خودم با کمپانی حرف میزنم... فعلا باید گندتو جمع کنی چون اگه میهی دیده باشه حتما الان حالش خیلی بده...
تهیون: چی.. چیکار کنم هیونگ؟
یونجون: تو برو بادکنک و کیک و اینا بخر من زنگ میزنم اعضا بیان اینجارو تزئین کنیم بعد به میهی زنگ میزنم میگم بیاد اینجا
تهیون: مم.. ممنون هیونگ... من رفتم
یونجون: مراقب باش
تهیون: باشه
خب خلاصش کنیم دیگه
اعضا اومدن و تزئین کردن و مکالمه یونجون و میهی
میهی: یوبوسیو؟(الو)(میهی صداش گرفته)
یونجون: عا سلام خوبی
میهی: عا ممنون ن
یونجون: میدونم چیشده میشه بیای اینجا؟
میهی: ک.. کجایی؟
یونجون: خونم زود بیا
میهی: هوم باشه اومدم
میهی ویو:
لباسم رو پوشیدم و یه ارایش کردم تا صورتم که از گریه داغون شده بود و درست کنم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه یونجون در زدم و یکی درو باز کرد چراغا خاموش بود که یهو روشن شد و تهیون و پشت میزی که وسط حال بود دیدم بقیه اعضاعم پشت میز واستاده بودن تهیون با کیک تو دستش اومد سمتم و در حین حرکت میخوند
سیل چوکاهام نیداا (تولدت مبارک) اشکام سرازیر شد با صدای گرفتم لب زدن: ینی.. ینی همش دروغ بود؟
تهیون کیکو کنار گذاشت و دختر و در اغوش گرفت و گفت: اره چاگی... همش تقصیر کمپانی بود... من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم... تولدت مبارک بهترین اتفاق زندگیم
میهی ویو:
حوصلم بدجور سر رفته بود از کمپانی به تهیون زنگ زدن و رفت کمپانی و من الان خونه تنهام و حوصلم بشدت سر رفته گوشیمو برداشتم و یه سر به اینستا زدم اما با دیدن پستی که تهیون گذاشته بود شوکه شدم ینی... ی... یینی اون الان بهم خیانت کرد؟ اونم تو روز تولدم؟ ... . اشکام سرازیر شدن و نفهمیدم چیشد که کل صورتم از اشک خیس شده بود رو زمین افتادم و هق هق میزدم باورم نمیشد تهیون همچین ادمی باشه
ویو ته
با سرعت سمت خونه یونجون رفتم تا ازش کمکبگیرم ماشین و پارک کردم و در زدم ولی با قیافه عصبانی یونجون مواجه شدم منو کشید تو و با یه دستش یقمو گرفت گوشیشو در اورد و جلو چشمام گرفتش
یونجون: عوضی این چیه هااااا. ببینم.. تو چیکار کردییییییی چطوری جرعت کردی با خاهرم این کارو بکنیییییی
تهیون: یو.. یونجون بخدا توضیح میدم
یقمو ول کرد و گفت
بونجون: منتظرم.... بدو
تهیون با گریه گفت: ببین خب....اونا... از کمپانی بهم زنگ زدن و.... مجبور... مجبور شدم میهی رو خونه تنها بزارم...اا.. اصلا دلم نمیخاست تو روز تولدش تنهاش بزارم ولی...ولی خب زود برمیگشتم.... ماشین و پارک کردم و..... رفتم تو و.... اونا... اونا بهم گفتن.... گفتن باید از میهی جداشم چون ممکنه گروه افت کنه اما مم... من نمیتونستم ازش جدا بشم اون.. اون تمام زندگیمه اونا... گوشیمو ازم گرفتن و.... گفتن اگه اینکارو نکنم خودشون... انجامش میدن و.. و خ.. خب اومدم ازت کمک بگیرم
یوکجون: هوففف.... خودم با کمپانی حرف میزنم... فعلا باید گندتو جمع کنی چون اگه میهی دیده باشه حتما الان حالش خیلی بده...
تهیون: چی.. چیکار کنم هیونگ؟
یونجون: تو برو بادکنک و کیک و اینا بخر من زنگ میزنم اعضا بیان اینجارو تزئین کنیم بعد به میهی زنگ میزنم میگم بیاد اینجا
تهیون: مم.. ممنون هیونگ... من رفتم
یونجون: مراقب باش
تهیون: باشه
خب خلاصش کنیم دیگه
اعضا اومدن و تزئین کردن و مکالمه یونجون و میهی
میهی: یوبوسیو؟(الو)(میهی صداش گرفته)
یونجون: عا سلام خوبی
میهی: عا ممنون ن
یونجون: میدونم چیشده میشه بیای اینجا؟
میهی: ک.. کجایی؟
یونجون: خونم زود بیا
میهی: هوم باشه اومدم
میهی ویو:
لباسم رو پوشیدم و یه ارایش کردم تا صورتم که از گریه داغون شده بود و درست کنم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه یونجون در زدم و یکی درو باز کرد چراغا خاموش بود که یهو روشن شد و تهیون و پشت میزی که وسط حال بود دیدم بقیه اعضاعم پشت میز واستاده بودن تهیون با کیک تو دستش اومد سمتم و در حین حرکت میخوند
سیل چوکاهام نیداا (تولدت مبارک) اشکام سرازیر شد با صدای گرفتم لب زدن: ینی.. ینی همش دروغ بود؟
تهیون کیکو کنار گذاشت و دختر و در اغوش گرفت و گفت: اره چاگی... همش تقصیر کمپانی بود... من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم... تولدت مبارک بهترین اتفاق زندگیم
۴.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.