You love a vampire part 4 (8)
کریس : دختره ی احمق!!!....من بهت گفتم که بکشیش ولی اون لعنتی هنوز زندس!!!
لوهیون: من که بهت گفتم نمیتونم آدم بکشم!...
کریس زد تو صورتش. لوهیون شروع کرد به گریه
کریس: واقعا ازت انتظار داشتم که بکشیش...ولی تو سرپیچی کردی!...
لوهیون نشست روی زمین و زانو زد:
لوهیون: تاوان سرپیچی مرگه...منو بکش تا دیگه کسی رو نکشم!!...منو بکش کریس...منو بکش!!...
کریس چونشو گرفت و سرشو بالا اورد:
کریس: تو مال منی...من بهت میگم چیکار کنی و چیکار نکنی...
لوهیون با تنفر و ترس نگاه میکرد . کریس ازش فاصله گرفت و خیلی عصبانی لیوانی رو انداخت و شکوند
کریس: اههههههههه!!!!!
لوهیونم ترسید عقب رفت
کریس بعد از مکثی گفت : اینطوری فایده نداره...باید تک تکشونو بکشیم....
لوهیون خیلی آروم گفت : نه...
کریس برگشت: نه؟؟؟
لوهیون با ترس : ا...اگه...زیاد خونریزی بشه...مردم بهت اعتماد نمیکنن...ای....اینجوری نمیشه...
کریس: اونا باید اعتماد کنن....وگرنه همشون میمیرن.......همین فردا...یکی از اونایی که خیلی به پادشاهش وفاداررو میکشیم
لوهیون با ترس*: ک...کی؟
کریس بعد از مکث* : ...فرمانده لی...
لوهیون لبشو گاز گرفت و اشک تو چشماش جمع شده بود
کریس ادامه داد: باید کسایی که به سوهو وفادارن رو بکشیم...بعدم نوبت به بقیه میرسه....اما....به یه تصمیمی رسیدم...اینکه اگه شوالیه سهون و تائو تسلیم بشن...ممکنه نکشمشون و برده ی خودم بکنمشون...اون ...وقت ....فقط میمونه ...پرنسس لیهیون....که باید با من ازدواج کنه.....و اما تو!
لوهیون سرشو بالا اورد
کریس: تو هم باید کمک کنی!...
لوهیون:...ه...هر...چی تو بگی...
کریس نگاه چپ چپی کرد و به سمت قدم برداشت....لوهیون ترسیده بود . با هر قدمی که کریس به سمتش میزاشت یک قدم عقب میرفت...اما...کریس بین دیوار گیرش انداخت...لوهیون نفس نفس میزد از ترس. کریس چونشو گرفت و گفت
کریس: ببینم لو....تو یادت نمیاد که....قبلا با من بودی؟....
لوهیون تعجب کرد ...اما قبل از اینکه حرف بزنه کریس محکم لباشو بوسید ....دیگه دیر شده بود چشمای لوهیون برق قرمزی زد ....کریس بهش نگاه کرد
کریس: حالا شد....
لوهیون پوزخندی زد
کریس کنار در اتاق رفت
کریس : شب بخیر لوهیون...
...لوهیون: شب بخیر کریس
کریس شمع اتاقو فوت کرد
(صحنه تاریک میشه)
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون: من که بهت گفتم نمیتونم آدم بکشم!...
کریس زد تو صورتش. لوهیون شروع کرد به گریه
کریس: واقعا ازت انتظار داشتم که بکشیش...ولی تو سرپیچی کردی!...
لوهیون نشست روی زمین و زانو زد:
لوهیون: تاوان سرپیچی مرگه...منو بکش تا دیگه کسی رو نکشم!!...منو بکش کریس...منو بکش!!...
کریس چونشو گرفت و سرشو بالا اورد:
کریس: تو مال منی...من بهت میگم چیکار کنی و چیکار نکنی...
لوهیون با تنفر و ترس نگاه میکرد . کریس ازش فاصله گرفت و خیلی عصبانی لیوانی رو انداخت و شکوند
کریس: اههههههههه!!!!!
لوهیونم ترسید عقب رفت
کریس بعد از مکثی گفت : اینطوری فایده نداره...باید تک تکشونو بکشیم....
لوهیون خیلی آروم گفت : نه...
کریس برگشت: نه؟؟؟
لوهیون با ترس : ا...اگه...زیاد خونریزی بشه...مردم بهت اعتماد نمیکنن...ای....اینجوری نمیشه...
کریس: اونا باید اعتماد کنن....وگرنه همشون میمیرن.......همین فردا...یکی از اونایی که خیلی به پادشاهش وفاداررو میکشیم
لوهیون با ترس*: ک...کی؟
کریس بعد از مکث* : ...فرمانده لی...
لوهیون لبشو گاز گرفت و اشک تو چشماش جمع شده بود
کریس ادامه داد: باید کسایی که به سوهو وفادارن رو بکشیم...بعدم نوبت به بقیه میرسه....اما....به یه تصمیمی رسیدم...اینکه اگه شوالیه سهون و تائو تسلیم بشن...ممکنه نکشمشون و برده ی خودم بکنمشون...اون ...وقت ....فقط میمونه ...پرنسس لیهیون....که باید با من ازدواج کنه.....و اما تو!
لوهیون سرشو بالا اورد
کریس: تو هم باید کمک کنی!...
لوهیون:...ه...هر...چی تو بگی...
کریس نگاه چپ چپی کرد و به سمت قدم برداشت....لوهیون ترسیده بود . با هر قدمی که کریس به سمتش میزاشت یک قدم عقب میرفت...اما...کریس بین دیوار گیرش انداخت...لوهیون نفس نفس میزد از ترس. کریس چونشو گرفت و گفت
کریس: ببینم لو....تو یادت نمیاد که....قبلا با من بودی؟....
لوهیون تعجب کرد ...اما قبل از اینکه حرف بزنه کریس محکم لباشو بوسید ....دیگه دیر شده بود چشمای لوهیون برق قرمزی زد ....کریس بهش نگاه کرد
کریس: حالا شد....
لوهیون پوزخندی زد
کریس کنار در اتاق رفت
کریس : شب بخیر لوهیون...
...لوهیون: شب بخیر کریس
کریس شمع اتاقو فوت کرد
(صحنه تاریک میشه)
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
۴.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.