فیک:"لوسیفر"۱۲
ا.ت بعد چند دقیقه سکوت و تو چشم جونگ کوک زل زدن شروع کرد به خندیدن و نزدیک بود با مخ بره تو زمین:
پس جادوگر ذهن که میگن تویی! ولی منکه میگم فقط از نظر...
جونگ کوک: از نظر؟
ا.ت:هیچی ولش کن! خب جادوگر ذهن...نظرت چیه ذهن منو بخونی؟
جونگ کوک لبخندی شرورانه زد و به ا.ت نزدیک تر شد:
با کمال میل !
جونگ کوک چشماشو بست و وقتی که بازشون کرد چشمای قرمز شیطانیش نمایان شد:
خب کیم ا.ت...
رازتو
برام
بازگو کن !
چند ثانیه ای گذشت و ا.ت لام تا کام حرف نزد
جونگ کوک که خیلی این اتفاق براش باور نکردتی و غیر عادی بو دوباره پلک زد و چشماش به رنگ قهوهای درومد
جونگ کوک با چشمای پر سوال به ا.ت نگاه میکرد
ا.ت مودی به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:
نگو که با این لنز قرمزت ملت ازت میترسنو بهت جواب میدن!
جونگ کوک: نکنه توهم یکی دیگه ازونایی که اومدی دنبالم...بیخیال! جبرئیل تویی؟
ا.ت:بیاه..حاجیمون قاط زد...شایدم لنز نیست از بس خوردی چشات قرمز میشه! جبرئیل کجا بود داداش! چی میزنی؟ جبرئیل کیه؟
جونگ کوک: امکان نداره رو یه آدم معمولی اثر نکنه...یجای کار میلنگه...
ا.ت:اصلا بگو ببینم...چرا منو گرفتین؟
جونگ کوک: رئیس میگه که خیلی به پرو پاشون میپیچی...در اصل این سوال ماست که چرا سرت به کار خودت نیست؟
ا.ت لبخندی از رو تمسخر زد و به جونگ کوم خیره شد:
شما عوضیا خیلی بهتر از من میدونید چه غلطی دارید میکنید ! خیلی بهتر از من میدونید چقدر آدم بیگناهو کشتید!
جونگ کوک خندهای کرد و پاشو رو پاش انداخت:
اینم جزوی از کار ماست...البته تقصیر ما نیست! توی این دنیا ضعیف باید برای پیشرفت اونایی که قوین بمیرن!
ا.ت یهو خونش به جوش اومد و شروع کرد به داد زدن:تو کدوم کتاب قانون نوشته که جرم ضعیف بودن مرگه!!!؟
جونگ کوک: تو قانون زمین...تو قانون این دنیا ! اینجا برای همه جا نیست...باید یسری بدرد نخور از میدون بدر بشن
ا.ت اشکاش شروع به جاری شدن کرد:
خیلی کثیفی...
جونگ کوک نیشخندی زد و به طرز وحشتناکی سریع سمت ا.ت رفت و تا جای ممکن بهش نزدیک شد:
حالا جون بکن ببینم...تو چی هستی که قدرتم روت اثر نداره؟ هر کی هستی برگرد و بهشون بگو من تا وقتی که بخوام اینجا میمونم ! من به جهنم برنمیگردم!
ا.ت با این حرف جونگ کوک برق از سرش پرید با چشمایی پر از نفرت ترس بهش خیره شد و با تردید گفت:
لوسیفر؟...
.
.
.
جونگ کوک بعد یه هفته ا.ت ول کرد که بره
چون نتونست حتی یه کلمه از زیر زبونش بکشه بیرون
ا.ت تا رسید خونه سریع درو بست و قفل کرد و روی زمین افتاد...
×ا...ا.ت؟ حالت خوبه؟ کجا بودی ؟
ا.ت: پشتم...درد داره...
ا.ت اینو گفت و بالاخره موفق شد بالهاشو رها کنه...
تغریبا یک هفته میشد که بال هاشو بسته بودن و این درد خیلی زجرش میداد
بال های سفیدش خونی شده بودن و خون رو زمین چکه میکرد...
×ا.ت چه بلایی سرت آوردن!
ا.ت:درد داره جیمین...درد داره !
.
.
.
계속
پس جادوگر ذهن که میگن تویی! ولی منکه میگم فقط از نظر...
جونگ کوک: از نظر؟
ا.ت:هیچی ولش کن! خب جادوگر ذهن...نظرت چیه ذهن منو بخونی؟
جونگ کوک لبخندی شرورانه زد و به ا.ت نزدیک تر شد:
با کمال میل !
جونگ کوک چشماشو بست و وقتی که بازشون کرد چشمای قرمز شیطانیش نمایان شد:
خب کیم ا.ت...
رازتو
برام
بازگو کن !
چند ثانیه ای گذشت و ا.ت لام تا کام حرف نزد
جونگ کوک که خیلی این اتفاق براش باور نکردتی و غیر عادی بو دوباره پلک زد و چشماش به رنگ قهوهای درومد
جونگ کوک با چشمای پر سوال به ا.ت نگاه میکرد
ا.ت مودی به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:
نگو که با این لنز قرمزت ملت ازت میترسنو بهت جواب میدن!
جونگ کوک: نکنه توهم یکی دیگه ازونایی که اومدی دنبالم...بیخیال! جبرئیل تویی؟
ا.ت:بیاه..حاجیمون قاط زد...شایدم لنز نیست از بس خوردی چشات قرمز میشه! جبرئیل کجا بود داداش! چی میزنی؟ جبرئیل کیه؟
جونگ کوک: امکان نداره رو یه آدم معمولی اثر نکنه...یجای کار میلنگه...
ا.ت:اصلا بگو ببینم...چرا منو گرفتین؟
جونگ کوک: رئیس میگه که خیلی به پرو پاشون میپیچی...در اصل این سوال ماست که چرا سرت به کار خودت نیست؟
ا.ت لبخندی از رو تمسخر زد و به جونگ کوم خیره شد:
شما عوضیا خیلی بهتر از من میدونید چه غلطی دارید میکنید ! خیلی بهتر از من میدونید چقدر آدم بیگناهو کشتید!
جونگ کوک خندهای کرد و پاشو رو پاش انداخت:
اینم جزوی از کار ماست...البته تقصیر ما نیست! توی این دنیا ضعیف باید برای پیشرفت اونایی که قوین بمیرن!
ا.ت یهو خونش به جوش اومد و شروع کرد به داد زدن:تو کدوم کتاب قانون نوشته که جرم ضعیف بودن مرگه!!!؟
جونگ کوک: تو قانون زمین...تو قانون این دنیا ! اینجا برای همه جا نیست...باید یسری بدرد نخور از میدون بدر بشن
ا.ت اشکاش شروع به جاری شدن کرد:
خیلی کثیفی...
جونگ کوک نیشخندی زد و به طرز وحشتناکی سریع سمت ا.ت رفت و تا جای ممکن بهش نزدیک شد:
حالا جون بکن ببینم...تو چی هستی که قدرتم روت اثر نداره؟ هر کی هستی برگرد و بهشون بگو من تا وقتی که بخوام اینجا میمونم ! من به جهنم برنمیگردم!
ا.ت با این حرف جونگ کوک برق از سرش پرید با چشمایی پر از نفرت ترس بهش خیره شد و با تردید گفت:
لوسیفر؟...
.
.
.
جونگ کوک بعد یه هفته ا.ت ول کرد که بره
چون نتونست حتی یه کلمه از زیر زبونش بکشه بیرون
ا.ت تا رسید خونه سریع درو بست و قفل کرد و روی زمین افتاد...
×ا...ا.ت؟ حالت خوبه؟ کجا بودی ؟
ا.ت: پشتم...درد داره...
ا.ت اینو گفت و بالاخره موفق شد بالهاشو رها کنه...
تغریبا یک هفته میشد که بال هاشو بسته بودن و این درد خیلی زجرش میداد
بال های سفیدش خونی شده بودن و خون رو زمین چکه میکرد...
×ا.ت چه بلایی سرت آوردن!
ا.ت:درد داره جیمین...درد داره !
.
.
.
계속
۴۶.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.