☆ ﹒My Little Monster
☆ ﹒My Little Monster
#Part_1
اون روز خیلی عجیب از خواب بیدار شدم ...
وقتی بیدار شدم سر درد عجیبی رو حس میکردم انگار که چندین سال بود که خوابم برده بود (با اینکه وقتی ساعت و نگاه کردم فهمیدم بعد امتحان تاریخ یکی دو ساعتی خوابیدم )
یه آب زدم دست و صورتم و رفتم آشپزخونه پیش مامانم
مامان سر درد خیلی عجیبی دارم
-همینه دیگه تاریخ خیلی سنگین بوده برات دخترکم
غذا رو برامگزاشت روی میز و مثل همیشه رفت تو اتاق و شروع به کار کرد
مادرم توی نت ووک کار میکرد بخاطر همین بیشتر روز رو مشغول گوشی و لب تاپ بودم
پدرم وقتی زنده بود نمیزاشت زیاد به خودش فشار بیاره و کار کنه اما الان برای سیر کردن شکم من بیشتر روز رو سرش تو گوشیشه تو بازاریابی کنه...
بعد از خوردن غذا رفتم یه قرص سردرد خوردمو بعد رفتم تو اتاقم که ببینم برنامه امروزم چیه ..
خیلی عجیب بود یادممیاد امروز کلی برنامه داشتم اما دفترم خالی خالی بود
کلی فکر کردم اما واقعا دیدم هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم
معمولا اوقات فراغتم رو زبان های چکی و فرانسوی تمرین میکنم اما امروز اصلا حوصله کتاب نداشتم
پس هودی قهوه ای رنگم رو که خیلی دوسش دارم رو پوشیدم
الان وقت خوبیه که یکم برم بیرون و عکاسی کنم
کیف دوربینمو و همراه قمقمم برداشتم و رفتم
من رفتم مامان
مثل اینکه وسط جلسه بود و حتی نمی تونست خداحافظی کنه
هوا مه الود و گرفته بود وقتی به هوا نگا میکردی اشک ها نا خود اگاه از چشمات سرازیر میشم
درخت ها مثل چتر های بعد بارون خیس بودن
#Part_1
اون روز خیلی عجیب از خواب بیدار شدم ...
وقتی بیدار شدم سر درد عجیبی رو حس میکردم انگار که چندین سال بود که خوابم برده بود (با اینکه وقتی ساعت و نگاه کردم فهمیدم بعد امتحان تاریخ یکی دو ساعتی خوابیدم )
یه آب زدم دست و صورتم و رفتم آشپزخونه پیش مامانم
مامان سر درد خیلی عجیبی دارم
-همینه دیگه تاریخ خیلی سنگین بوده برات دخترکم
غذا رو برامگزاشت روی میز و مثل همیشه رفت تو اتاق و شروع به کار کرد
مادرم توی نت ووک کار میکرد بخاطر همین بیشتر روز رو مشغول گوشی و لب تاپ بودم
پدرم وقتی زنده بود نمیزاشت زیاد به خودش فشار بیاره و کار کنه اما الان برای سیر کردن شکم من بیشتر روز رو سرش تو گوشیشه تو بازاریابی کنه...
بعد از خوردن غذا رفتم یه قرص سردرد خوردمو بعد رفتم تو اتاقم که ببینم برنامه امروزم چیه ..
خیلی عجیب بود یادممیاد امروز کلی برنامه داشتم اما دفترم خالی خالی بود
کلی فکر کردم اما واقعا دیدم هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم
معمولا اوقات فراغتم رو زبان های چکی و فرانسوی تمرین میکنم اما امروز اصلا حوصله کتاب نداشتم
پس هودی قهوه ای رنگم رو که خیلی دوسش دارم رو پوشیدم
الان وقت خوبیه که یکم برم بیرون و عکاسی کنم
کیف دوربینمو و همراه قمقمم برداشتم و رفتم
من رفتم مامان
مثل اینکه وسط جلسه بود و حتی نمی تونست خداحافظی کنه
هوا مه الود و گرفته بود وقتی به هوا نگا میکردی اشک ها نا خود اگاه از چشمات سرازیر میشم
درخت ها مثل چتر های بعد بارون خیس بودن
۱.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.