فیک گذشته ی تلخ پارت ۴
صبح از خواب بیدار شدم حموم رفتم و لباسام رو پوشیدم رفتم طبقه ی پایین
مامان هانا : صبح بخیر عزیزم
هانا : صبح بخیر مامان جونم بابا رفت ؟
مامان هانا : اره
هانا : دیشب آنقدر خسته بودم خوابم برد نتونستم بابا رو ببینم مامان ممنونم برای صبحونه من دیگه باید برم
سریع از خونه رفتم بیرون
مامان هانا : وایسا ببینم تو که هنوز غذاتو تموم نکردی اوف از دسته این دختر
وارد شرکت شدم و به سمته دفتر کارم رفتم و شروع به طراحی کردن کردم که در اتاقم به صدا درآمد
کارمند : سلام هانا رئیس پارک کارت دارن
هانا : سلام عزیزم باشه ممنونم که خبر دادی
کارمند : خواهش می کنم پس من رفتم بای
به سمت اتاق رئیس پارک یا همون پارک جیمین رفتم اصلا دلم نمی خواست باهاش رو در رو بشم برام سوال بود که چیکارم داره در زدم و پس از شنیدن صدای بیا تو وارد اتاق شدم
هانا : بله رﯨیس با من کار داشتید
جیمین : آره می خواستم طراحی های اخیر رو ببینم
هانا : بله بفرمایید
رفتم سمت میزش و پوشه طراحی ها رو روی میزش گذاشتم انگار از طراحی ها تعجب کرد
جیمین : ممنونم میتونی بری
هانا : بله
و از اتاق خارج شدم و رفتم به بقیه کارام رسیدگی کردم ساعت کاریم تموم شده بود کیفم رو ورداشتم و به سمت آسانسور رفتم که جیمین رو دیدم
جیمین : سلام خانم هانا
هانا : سلام
جیمین : شما هم دارید میرید خونه ؟
هانا : بله
باهم به سمت آسانسور رفتیم که در آسانسور باز شد و دختری از آن اومد بیرون وای نه فقط این یکی رو کم داشتم !
جسیکا : اوپا کارت تموم شده ؟
جیمین : تو اینجا چیکار می کنی ؟
جسیکا : اومدم دنبالت باهم بریم
برگشت و به من نگاه کرد
جسیکا : تو دیگه کی هستی ؟
جیمین : طراح شرکت هست کیم هانا
جسیکا : کیم هانا ! گفتم چقدر قیافت آشناست تغییر کردی هم تیپت و هم قیافت ولی چه فرقی داره تو هنوزم اون هانای بازنده ای
جیمین : جسیکا تمومش کن
پس اون هم منو میشناخت ولی به روی خودش نیاورد
جسیکا بدون توجه به حرف جیمین نیشخندی زد و به سمتم قدم ورداشت تا روبروم وایستاد
جسیکا : چطور به خودت جرات دادی بیای توی همچین شرکت بزرگی کار کنی ها ؟
منی که تا اون موقع سکوت کرده بودم و خیلی ریلکس بهش نگاه میکردم گفتم
هانا : برای چی نتونم کار کنم ! خیلی از شرکت های بزرگ من رو به عنوان طراحشون میخوان ولی تو چی ! دبیرستان که بودیم خیلی بلند پروازی می کردی ولی حالا …
جسیکا : دختره ی پررو زبون باز کردی
دستش رو بلند کرد تا بهم سیلی بزنه که دستش رو روی هوا گرفتم
هانا : حتی فکرش هم نکن من دیگه اون هانای سابق نیستم که روی همهی کارهات چشم پوشی کنم
و دستش رو خیلی محکم به سمت عقب هل دادم خیلی ریلکس قدم ورداشتم به سمت آسانسور و دکمه رو زدم قبل از اینکه آسانسور بسته بشه لبخند پیروزمندانه ای به جسیکا که هنوز توی شوک بود زدم و جیمین هم شاهد این بود
اسلاید دو : استایل هانا
بالاخره تونستم پارت جدید دوتا فیک رو بزارم دوستان من برای این فیک ها زحمت می کشم پس لطفا لایک کنید و کامنت بزارید
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
مامان هانا : صبح بخیر عزیزم
هانا : صبح بخیر مامان جونم بابا رفت ؟
مامان هانا : اره
هانا : دیشب آنقدر خسته بودم خوابم برد نتونستم بابا رو ببینم مامان ممنونم برای صبحونه من دیگه باید برم
سریع از خونه رفتم بیرون
مامان هانا : وایسا ببینم تو که هنوز غذاتو تموم نکردی اوف از دسته این دختر
وارد شرکت شدم و به سمته دفتر کارم رفتم و شروع به طراحی کردن کردم که در اتاقم به صدا درآمد
کارمند : سلام هانا رئیس پارک کارت دارن
هانا : سلام عزیزم باشه ممنونم که خبر دادی
کارمند : خواهش می کنم پس من رفتم بای
به سمت اتاق رئیس پارک یا همون پارک جیمین رفتم اصلا دلم نمی خواست باهاش رو در رو بشم برام سوال بود که چیکارم داره در زدم و پس از شنیدن صدای بیا تو وارد اتاق شدم
هانا : بله رﯨیس با من کار داشتید
جیمین : آره می خواستم طراحی های اخیر رو ببینم
هانا : بله بفرمایید
رفتم سمت میزش و پوشه طراحی ها رو روی میزش گذاشتم انگار از طراحی ها تعجب کرد
جیمین : ممنونم میتونی بری
هانا : بله
و از اتاق خارج شدم و رفتم به بقیه کارام رسیدگی کردم ساعت کاریم تموم شده بود کیفم رو ورداشتم و به سمت آسانسور رفتم که جیمین رو دیدم
جیمین : سلام خانم هانا
هانا : سلام
جیمین : شما هم دارید میرید خونه ؟
هانا : بله
باهم به سمت آسانسور رفتیم که در آسانسور باز شد و دختری از آن اومد بیرون وای نه فقط این یکی رو کم داشتم !
جسیکا : اوپا کارت تموم شده ؟
جیمین : تو اینجا چیکار می کنی ؟
جسیکا : اومدم دنبالت باهم بریم
برگشت و به من نگاه کرد
جسیکا : تو دیگه کی هستی ؟
جیمین : طراح شرکت هست کیم هانا
جسیکا : کیم هانا ! گفتم چقدر قیافت آشناست تغییر کردی هم تیپت و هم قیافت ولی چه فرقی داره تو هنوزم اون هانای بازنده ای
جیمین : جسیکا تمومش کن
پس اون هم منو میشناخت ولی به روی خودش نیاورد
جسیکا بدون توجه به حرف جیمین نیشخندی زد و به سمتم قدم ورداشت تا روبروم وایستاد
جسیکا : چطور به خودت جرات دادی بیای توی همچین شرکت بزرگی کار کنی ها ؟
منی که تا اون موقع سکوت کرده بودم و خیلی ریلکس بهش نگاه میکردم گفتم
هانا : برای چی نتونم کار کنم ! خیلی از شرکت های بزرگ من رو به عنوان طراحشون میخوان ولی تو چی ! دبیرستان که بودیم خیلی بلند پروازی می کردی ولی حالا …
جسیکا : دختره ی پررو زبون باز کردی
دستش رو بلند کرد تا بهم سیلی بزنه که دستش رو روی هوا گرفتم
هانا : حتی فکرش هم نکن من دیگه اون هانای سابق نیستم که روی همهی کارهات چشم پوشی کنم
و دستش رو خیلی محکم به سمت عقب هل دادم خیلی ریلکس قدم ورداشتم به سمت آسانسور و دکمه رو زدم قبل از اینکه آسانسور بسته بشه لبخند پیروزمندانه ای به جسیکا که هنوز توی شوک بود زدم و جیمین هم شاهد این بود
اسلاید دو : استایل هانا
بالاخره تونستم پارت جدید دوتا فیک رو بزارم دوستان من برای این فیک ها زحمت می کشم پس لطفا لایک کنید و کامنت بزارید
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷۴.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.