My Sweet Evil/شیطان شیرین من
My Sweet Evil/شیطان شیرین من
Part Seven/پارت هفت
★نکته:چون نوشتهها خیلی زیاد بودن،پارت هفت رو به دو قسمت تقسیم کردم.★
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
صبح،با میو میوهای بلَک بیدار شدم.چشمهام رو که باز کردم،فقط خودم و بلَک که روی شکمم بود رو دیدم.خبری از تای نبود؛بعنی ممکنه فقط یه خواب بوده باشه؟اره.اره،فکر کنم وقتی اومدم خونه و خودم رو روی تخت پرت کردم از شدت خستگی خوابم برده باشه.احتمالا مامانم هم وقتی دیده خوابیدم بیدارم نکرده.دستی به صورتم کشیدم و بلَک رو از روی شکمم برداشتم و گذاشتمش روی زمین.بلند شدم و رفتم سراغ چوب رختی پشت در اتاق و حولهی سفید رو برداشتم.وقتی داشتم از اتاق میرفتم بیرون،بلَک دوباره میویی کرد و منم در جوابش گفتم.
:امروز میتونی تو خونه بمونی بلَک.
در رو نیمهباز گذاشتم که اگه بلَک خواست بتونه بیاد بیرون.امروز پنجشنبه بود و مامانم امروز به یه سفر کاری میرفت و یه چند روزی خونه نبود.توی راهروی طبقهی دوم سه تا در بود.دوتا از درها اتاق خواب بودن که یکیش مال من،و اون یکی مال مامانم بود.دری که ته راهرو قرار داشت،حموم و دستشویی بود.رسیدم ته راهرو؛در رو باز کردم و رفتم داخل.حوله رو روی چوب رختی گذاشتم و قبل از یه دوش ساده خواستم تو آینه به خودم نگاه کنم.موهایی به رنگ قرمز خونی،چشمایی به آبی آسمون.موهام رو از مادرم به ارث بردم و چشمام هم از پدرم.از جلوی آینه رفتم کنار و لباسهام رو درآوردم و رفتم زیر دوش.آب رو باز کردم و سعی کردم که ولرم باشه.بعد از حدود نیم ساعت بعد،حموم کردنم تموم شد.
...
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎
Part Seven/پارت هفت
★نکته:چون نوشتهها خیلی زیاد بودن،پارت هفت رو به دو قسمت تقسیم کردم.★
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
صبح،با میو میوهای بلَک بیدار شدم.چشمهام رو که باز کردم،فقط خودم و بلَک که روی شکمم بود رو دیدم.خبری از تای نبود؛بعنی ممکنه فقط یه خواب بوده باشه؟اره.اره،فکر کنم وقتی اومدم خونه و خودم رو روی تخت پرت کردم از شدت خستگی خوابم برده باشه.احتمالا مامانم هم وقتی دیده خوابیدم بیدارم نکرده.دستی به صورتم کشیدم و بلَک رو از روی شکمم برداشتم و گذاشتمش روی زمین.بلند شدم و رفتم سراغ چوب رختی پشت در اتاق و حولهی سفید رو برداشتم.وقتی داشتم از اتاق میرفتم بیرون،بلَک دوباره میویی کرد و منم در جوابش گفتم.
:امروز میتونی تو خونه بمونی بلَک.
در رو نیمهباز گذاشتم که اگه بلَک خواست بتونه بیاد بیرون.امروز پنجشنبه بود و مامانم امروز به یه سفر کاری میرفت و یه چند روزی خونه نبود.توی راهروی طبقهی دوم سه تا در بود.دوتا از درها اتاق خواب بودن که یکیش مال من،و اون یکی مال مامانم بود.دری که ته راهرو قرار داشت،حموم و دستشویی بود.رسیدم ته راهرو؛در رو باز کردم و رفتم داخل.حوله رو روی چوب رختی گذاشتم و قبل از یه دوش ساده خواستم تو آینه به خودم نگاه کنم.موهایی به رنگ قرمز خونی،چشمایی به آبی آسمون.موهام رو از مادرم به ارث بردم و چشمام هم از پدرم.از جلوی آینه رفتم کنار و لباسهام رو درآوردم و رفتم زیر دوش.آب رو باز کردم و سعی کردم که ولرم باشه.بعد از حدود نیم ساعت بعد،حموم کردنم تموم شد.
...
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎
۶.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.