part⁶¹🗿🦖
جانگ می « کوک... پاشو ببین چی میگن! میگن رفتی کما.... اگه تا سه روز دیگه بیدار نشی این دستگاه ها رو جدا میکنن! ته سان هم با خودت میبری؟ کجا میرین؟ اصلا به منم فکر کردی... پاشو بگو همه ی اینا دروغه.... بگو همش کابوسه!
جیمین « جانگ می بسه....
جانگ می « ته سان هم اینجوریه؟ ا. اونم با هزار جور دستگاه نفس میکشه؟ *با گریه
جیمین « اره.. اما خوب میشن
_دلش برای مظلومیت خواهرش بیشتر از هر لحظه دیگه ای بدرد اومده بود.... درست لحظه ای که تلاش هاش برای بردن جانگ می از سالن داشت جواب میداد خط های دستگاه کم کم صاف شدن و موجی از دکتر و پرستار وارد اتاق کوک شدن.... اون لحظه جفتشون به چشماشو اعتماد نداشتن! با کشیده شدن پرده سبز رنگی مقابل چشماشون جانگ می روی زمین اوفتاد و به در اتاق خیره شد اخرین چیزی که به خاطر داشت اون خط های ممتد صاف بود و صدای جیمین... چشماش سیاهی رفت و دیگه چیزی حس نکرد
جیمین « جانگ مییی... جانگ مییی *با نگرانی پرستار... پرستار
پرستار « خدای من... بیاید باید این مریض رو به اورژانس منتقل کنیم
.............................
_مشکی پوشیده بود؟ واقعا کوک ترکش کرده بود؟ نگاهش رو از جمعیت گرفت و خیره تابوتی شد که گفته بودن قلبش اونجا آروم خوابیده!
جانگ می « کوک اینا میگن مردی.... پاشو بگو زنده ای! پاشو بهشون ثابت کن من دروغ نمیگم.... پاشو لعنتی
_نگاه خیره جمعیت که با تاسف و دلسوزی نگاهش میکردن آزارش میداد.... اسیر دست چند نفر شده بود ....خاک سرد تابوت رو میپوشوند! دنیا براش تیره و تار شده بود و حکم بچه ای رو داشت که میون جمعیت گم شده.... با تکون شدیدی وحشت زده از جا پرید و به اطرافش خیره شد!
جانگ می « نور شدیدی چشمام رو میزد و قبل از اینکه به نور عادت کنم توی اغوش گرم شخصی فرو رفتم
جیمین « *بغل کردنش.... خوبی خواهر کوچولو؟؟؟؟ جون به لبم کردی دختر؟ درد داری؟
جانگ می « جیمی
جیمین « جان جیمی؟
جانگ می « م.. من کجام؟ این سُرم چیه به من وصله؟ کوک کجاست؟ ته سان
جیمین « زمانی که اون خط صاف دستگاه رو دیدی از هوش رفتی و الانم توی اورژانسیم ! ولی نگران اونا نباش بردنشون بخش!
جانگ می « م.. منو ببر باید ببینمشون
جیمین « لعنت بهت دختر... جوری با اون چشمات مغز آدمو شست و شو میدی که اصلا نمیشه بهت نه گفت... اروم بیا پایین
جانگ می « کابوس؟ ای کاش تمام اتفاق های بد زندگیمون کابوس بود! وقتی وارد اتاق کوک و ته سان شدم انگار دنیا رو بهم داده بودن
ته سان « یه قطره اشک بریزی من میدونم و تو! ببین چی کار کرده با خودش
جانگ می « ته سانن *عر زدن
ته سان « *پوکر... واقعا فکر کردی به همین راحتی از شر من خلاص میشی؟ این شازده باید عین ادم ازت خاستگاری کنه هنوز کلی دارم اینجا
کوک « نمیدونستم اینقدر زورگویی ته سان
جیمین « جانگ می بسه....
جانگ می « ته سان هم اینجوریه؟ ا. اونم با هزار جور دستگاه نفس میکشه؟ *با گریه
جیمین « اره.. اما خوب میشن
_دلش برای مظلومیت خواهرش بیشتر از هر لحظه دیگه ای بدرد اومده بود.... درست لحظه ای که تلاش هاش برای بردن جانگ می از سالن داشت جواب میداد خط های دستگاه کم کم صاف شدن و موجی از دکتر و پرستار وارد اتاق کوک شدن.... اون لحظه جفتشون به چشماشو اعتماد نداشتن! با کشیده شدن پرده سبز رنگی مقابل چشماشون جانگ می روی زمین اوفتاد و به در اتاق خیره شد اخرین چیزی که به خاطر داشت اون خط های ممتد صاف بود و صدای جیمین... چشماش سیاهی رفت و دیگه چیزی حس نکرد
جیمین « جانگ مییی... جانگ مییی *با نگرانی پرستار... پرستار
پرستار « خدای من... بیاید باید این مریض رو به اورژانس منتقل کنیم
.............................
_مشکی پوشیده بود؟ واقعا کوک ترکش کرده بود؟ نگاهش رو از جمعیت گرفت و خیره تابوتی شد که گفته بودن قلبش اونجا آروم خوابیده!
جانگ می « کوک اینا میگن مردی.... پاشو بگو زنده ای! پاشو بهشون ثابت کن من دروغ نمیگم.... پاشو لعنتی
_نگاه خیره جمعیت که با تاسف و دلسوزی نگاهش میکردن آزارش میداد.... اسیر دست چند نفر شده بود ....خاک سرد تابوت رو میپوشوند! دنیا براش تیره و تار شده بود و حکم بچه ای رو داشت که میون جمعیت گم شده.... با تکون شدیدی وحشت زده از جا پرید و به اطرافش خیره شد!
جانگ می « نور شدیدی چشمام رو میزد و قبل از اینکه به نور عادت کنم توی اغوش گرم شخصی فرو رفتم
جیمین « *بغل کردنش.... خوبی خواهر کوچولو؟؟؟؟ جون به لبم کردی دختر؟ درد داری؟
جانگ می « جیمی
جیمین « جان جیمی؟
جانگ می « م.. من کجام؟ این سُرم چیه به من وصله؟ کوک کجاست؟ ته سان
جیمین « زمانی که اون خط صاف دستگاه رو دیدی از هوش رفتی و الانم توی اورژانسیم ! ولی نگران اونا نباش بردنشون بخش!
جانگ می « م.. منو ببر باید ببینمشون
جیمین « لعنت بهت دختر... جوری با اون چشمات مغز آدمو شست و شو میدی که اصلا نمیشه بهت نه گفت... اروم بیا پایین
جانگ می « کابوس؟ ای کاش تمام اتفاق های بد زندگیمون کابوس بود! وقتی وارد اتاق کوک و ته سان شدم انگار دنیا رو بهم داده بودن
ته سان « یه قطره اشک بریزی من میدونم و تو! ببین چی کار کرده با خودش
جانگ می « ته سانن *عر زدن
ته سان « *پوکر... واقعا فکر کردی به همین راحتی از شر من خلاص میشی؟ این شازده باید عین ادم ازت خاستگاری کنه هنوز کلی دارم اینجا
کوک « نمیدونستم اینقدر زورگویی ته سان
۶۲.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.