چند پارتی (وقتی دوستت داشت اما.......)پارت ۳ (آخر)
#وانشات
#فلیکس
خیلی بی رحمیه مگه نه ؟
اینکه توسط عالم و آدم تحقیر بشی....اینکه حتی خانواده ی خودت هم تورو احمق صدا بزنن بهت به چشم یک وسیله ی اضافی توی خونشون نگاه کنن و بعد دور بندازنت....اینکه حتی فردی که دوستش داری هم باهات مثل یک اشغال رفتار کنه.......همه ی این رفتار ها روزی باعث میشه حس کنی شاید واقعاً لیاقتت همین بوده.....شاید واقعاً همین طوری باید آسیب میدیدی......هوم؟......لیاقتمون همینه؟ .....سرنوشت ما.....تو......من.....و پسری که الان با بی حس ترین حالت ممکن و خسته از زندگی روی زمین خیس دراز کشیده و به اطرافش چشم دوخته.....آیا اینا سرنوشته؟......اگه آره......باید بگم....سرنوشت ما زیادی.....قراره بهمون آسیب بزنه.
اروم تیغ رو از توی جیب شلوارش در میاره....بهش نگاه میکنه.....قرار بود با همین یک وسیله ای که اندازه ی نوک انگشت بود زندگیش رو......یا بهتر بگم به این جهنمش پایان بده.....
آروم همینطور که وسط خیابون خلوت دراز کشیده بود و قطرات بارون که هر دقیقه شدید تر از قبل می شدن و به زمین میکوبیدن......همه چی براش مقدمه و فضای قشنگی رو برای یک مرگ لذت بخش آماده کرده بود.....آروم دستش رو بالا میاره .....به دست کبودش که از ۱۰ سالگی روش باقی مونده بود نگاه میکنه.....لبخندی میزنه و آروم تیغ رو روی رگ های بنفشش میکشه......دستی که حالا علاوه بر کبودی های حاصل از کتک های پدرش ، خونی شده بود رو رها میکنه و با چشمای نیمه بازش .....نگاهشو به آسمون میده.....آره......این قرار بود آخرین تصویری باشه که قبل از مرگ میبینه........صورت خندان تو (:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(فحش آزاد😐)
#فلیکس
خیلی بی رحمیه مگه نه ؟
اینکه توسط عالم و آدم تحقیر بشی....اینکه حتی خانواده ی خودت هم تورو احمق صدا بزنن بهت به چشم یک وسیله ی اضافی توی خونشون نگاه کنن و بعد دور بندازنت....اینکه حتی فردی که دوستش داری هم باهات مثل یک اشغال رفتار کنه.......همه ی این رفتار ها روزی باعث میشه حس کنی شاید واقعاً لیاقتت همین بوده.....شاید واقعاً همین طوری باید آسیب میدیدی......هوم؟......لیاقتمون همینه؟ .....سرنوشت ما.....تو......من.....و پسری که الان با بی حس ترین حالت ممکن و خسته از زندگی روی زمین خیس دراز کشیده و به اطرافش چشم دوخته.....آیا اینا سرنوشته؟......اگه آره......باید بگم....سرنوشت ما زیادی.....قراره بهمون آسیب بزنه.
اروم تیغ رو از توی جیب شلوارش در میاره....بهش نگاه میکنه.....قرار بود با همین یک وسیله ای که اندازه ی نوک انگشت بود زندگیش رو......یا بهتر بگم به این جهنمش پایان بده.....
آروم همینطور که وسط خیابون خلوت دراز کشیده بود و قطرات بارون که هر دقیقه شدید تر از قبل می شدن و به زمین میکوبیدن......همه چی براش مقدمه و فضای قشنگی رو برای یک مرگ لذت بخش آماده کرده بود.....آروم دستش رو بالا میاره .....به دست کبودش که از ۱۰ سالگی روش باقی مونده بود نگاه میکنه.....لبخندی میزنه و آروم تیغ رو روی رگ های بنفشش میکشه......دستی که حالا علاوه بر کبودی های حاصل از کتک های پدرش ، خونی شده بود رو رها میکنه و با چشمای نیمه بازش .....نگاهشو به آسمون میده.....آره......این قرار بود آخرین تصویری باشه که قبل از مرگ میبینه........صورت خندان تو (:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(فحش آزاد😐)
۲۴.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.