✨🦋✨
✨🦋✨
{عشقم بادیگارده}
[part9]
= پسرم بیرون نرو هوا سرده همین جوری تب داری بدتر نشه
- انجوما نگران من نباش بیا بریم به راننده میگم برسونتت
= ممنونم پسرم
ویو لوکاس
انجوما رو سوار ماشین کردم و به راننده گفتم که انجوما رو برسونه بعد از اینکه راننده رفت رفتم داخل که یادم افتاد لینا هنوز نیومده نگرانش شدم اومدم بیرون که فهمیدم همین الان انجوما رو با ماشین فرستادم باید پیاده برم دنبال لینا
- لیناااا(با داد)
- لیناااا
همین جوری که دنبالش می گشتم یهو بارون شدیدی گرفت خودم رو به نزدیکترین مغازه رسوندن تا یه چتر بخرم ولی از شانس بدم چتر ها تموم شده بود همین جوری به گشتن ادامه دادم تا اینکه تصمیم گرفتم برگردم عمارت
§پرش مکانی§
ویو لینا
زیر بارون با چتر قشنگم قدم میزدم که بدون اینکه متوجه بشم رسیدم عمارت رفتم داخل ولی هیچ کس نبود
+ انجومااا...کسی هستت؟
سریع رفتم گوشیم رو بزنم شارژ و زنگ بزنم لوکاس چون از تنهایی متنفرم که صدای در رو شنیدم بدو بدو طرف در رفتم که دیدم لوکاس عین موش آب کشیده شده سریع رفتم طرفش
+ لوکاااااسسسسس
- خونه ای(بی جون)
رفتم سمتش که دیدم داره تلو تلو میخوره و پاهاش جون راه رفتن رو ندارم قد بلندی کردم تا دستم رو بزارم روی پیشونیش
+ لوکاس خیلی تب داری
خودش رو انداخت روم نزدیک بود منم بندازه ولی خب خودم رو کنترل کردم که نیفتم
+ کمکم کن ببرمت اتاقم
- ...
به سختی بردمش توی اتاق و با کمک خودش لباس هاش رو عوض کردم
و...
#ادامه_دارد...
{عشقم بادیگارده}
[part9]
= پسرم بیرون نرو هوا سرده همین جوری تب داری بدتر نشه
- انجوما نگران من نباش بیا بریم به راننده میگم برسونتت
= ممنونم پسرم
ویو لوکاس
انجوما رو سوار ماشین کردم و به راننده گفتم که انجوما رو برسونه بعد از اینکه راننده رفت رفتم داخل که یادم افتاد لینا هنوز نیومده نگرانش شدم اومدم بیرون که فهمیدم همین الان انجوما رو با ماشین فرستادم باید پیاده برم دنبال لینا
- لیناااا(با داد)
- لیناااا
همین جوری که دنبالش می گشتم یهو بارون شدیدی گرفت خودم رو به نزدیکترین مغازه رسوندن تا یه چتر بخرم ولی از شانس بدم چتر ها تموم شده بود همین جوری به گشتن ادامه دادم تا اینکه تصمیم گرفتم برگردم عمارت
§پرش مکانی§
ویو لینا
زیر بارون با چتر قشنگم قدم میزدم که بدون اینکه متوجه بشم رسیدم عمارت رفتم داخل ولی هیچ کس نبود
+ انجومااا...کسی هستت؟
سریع رفتم گوشیم رو بزنم شارژ و زنگ بزنم لوکاس چون از تنهایی متنفرم که صدای در رو شنیدم بدو بدو طرف در رفتم که دیدم لوکاس عین موش آب کشیده شده سریع رفتم طرفش
+ لوکاااااسسسسس
- خونه ای(بی جون)
رفتم سمتش که دیدم داره تلو تلو میخوره و پاهاش جون راه رفتن رو ندارم قد بلندی کردم تا دستم رو بزارم روی پیشونیش
+ لوکاس خیلی تب داری
خودش رو انداخت روم نزدیک بود منم بندازه ولی خب خودم رو کنترل کردم که نیفتم
+ کمکم کن ببرمت اتاقم
- ...
به سختی بردمش توی اتاق و با کمک خودش لباس هاش رو عوض کردم
و...
#ادامه_دارد...
۱.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.