رویایے میان مہ! پارت یازدهم
منو متین تو یه اتاق رفتیم محرادیس و اردیا و پانممدم یه اتاق. داشتیم اتاقو میگشتیم فعلا چیزی پیدا نکرده بودیم. در یکی از کشوهای کمدی که اینجا بودو باز کردم دیدم کل اون کشو نوار بهداشتی عه. ولی یجور بود انگار در بسته هاشو باز کرده بودن و دوباره چسبونده بودن. شک کردم بهشون در یکیشونو باز کردم و دیدم یه نایلون زیپ دار که توش یه ماده ی سفید شبیه نمک بود توشه. نیکا:متین متین بیا پیدا کردممم. متین: ذهن خلاق کسی که موادو تو همچین چیزی جاساز کرده دوست دارم. نیکا:حدود پنج تا بسته ی نوار که توش مواد هست یابیدم پنج تا خوبه دیگه. متین:عالیه. بازم اتاقو گشتیم چیزی پیدا نکردیم و صدای یکی از بیرون گفت:تایم تمومه دارن برمیگردن هرچی پیدا کردید و نکردید بیارید تو اتاق. بسته هارو برداشتیم و بردیم تو حیاط تحویل یکی که جنس تحویل میگرفت دادیم. دوباره سوار ون شدیم و برگشتیم عمارت.
(فردا صبح)
با صدای الارم بیدار شدم. دیگه خبر از اون نقطه قرمز روی تابلو نبود. ای جونممم یعنی دیگه دوربینی در کار نیستتت.وایسا ببینم،نکنه جای دوربینو عوض کردن؟ ای تف به این روزگار حداقل قبلا میدونستم دوربین کجاست. بعد اینکه دست و صورتمو شستم و لباسا و مو و... رو درست کردم رفتم بیرون و متین و پانی و ارسی و دیا قبل من اومده بودن با اونا سام علیک کردم و بعد اومدن ممد و دیا رفتیم صبحونمونو خوردیم. وقتی داشتیم برمیگشتیم تو اتاقامون صدای حرف زدن مهشاد با یه دختره رو شنیدیم،از اونجایی که فضولی هممون گل کرده بود رفتیم پشت دیواری که اونجا بود تا ضایع دیده نشیم و گوش دادیم. مهشاد:لعنتـی،چرا باید فقط بعد یکی دو روز اتاقشون هیچ دوربینی نداشته باشه؟ دختره:چون اونا تونستن خیلی خوب و عالی تو دیشب بدرخشن،اینا باهم سرجمع ۲۵ تا بسته بیارن. مهشاد:این انصاف نیست سارا این انصاف نیست،پس چرا من بدبخت تا ۴ ماه بعد اومدن اینجا تو اتاقم دوربین بود؟ سارا:اگه انقدر خوب کارتو بلد بودی توام مثل اینا میشدی،حالا جای این حسودیای بچگونه بیا بریم به کارمون برسیم. اونا رفتن و مام داشتیم میرفتیم تو اتاقامون که ارسلان گفت:بچه ها میگم بیاید تو اتاق من یکم باهام حرف بزنیم خیلی وقته باهام حرف نزدیم. دیا:اره دانی راست میگه خیلی وقته نحرفیدیم. رفتیم تو اتاق ارسی و درو بستیم. ارسی:اول عه همه دیانا قانوم به من بگو دانی دیه چه سمیه؟ دیا:خوب ببین اسمت دانیال عه دیه مخففش میشه دانی. ارسی:زیباست. نیکا:وای بچه ها من خــیــلـــی خوشحال شدم که دیگه دوربین تو اتاقامون نیست. ممد:عو یجور میگه انگار سه سال دوربین تو اتاقش بوده. پانی:ولی بچه ها من حوصلم سر میره هیچ چیز هیجان انگیزی اینجا نیست.
-
حمایت نکنید یکیو میکشم😃
(فردا صبح)
با صدای الارم بیدار شدم. دیگه خبر از اون نقطه قرمز روی تابلو نبود. ای جونممم یعنی دیگه دوربینی در کار نیستتت.وایسا ببینم،نکنه جای دوربینو عوض کردن؟ ای تف به این روزگار حداقل قبلا میدونستم دوربین کجاست. بعد اینکه دست و صورتمو شستم و لباسا و مو و... رو درست کردم رفتم بیرون و متین و پانی و ارسی و دیا قبل من اومده بودن با اونا سام علیک کردم و بعد اومدن ممد و دیا رفتیم صبحونمونو خوردیم. وقتی داشتیم برمیگشتیم تو اتاقامون صدای حرف زدن مهشاد با یه دختره رو شنیدیم،از اونجایی که فضولی هممون گل کرده بود رفتیم پشت دیواری که اونجا بود تا ضایع دیده نشیم و گوش دادیم. مهشاد:لعنتـی،چرا باید فقط بعد یکی دو روز اتاقشون هیچ دوربینی نداشته باشه؟ دختره:چون اونا تونستن خیلی خوب و عالی تو دیشب بدرخشن،اینا باهم سرجمع ۲۵ تا بسته بیارن. مهشاد:این انصاف نیست سارا این انصاف نیست،پس چرا من بدبخت تا ۴ ماه بعد اومدن اینجا تو اتاقم دوربین بود؟ سارا:اگه انقدر خوب کارتو بلد بودی توام مثل اینا میشدی،حالا جای این حسودیای بچگونه بیا بریم به کارمون برسیم. اونا رفتن و مام داشتیم میرفتیم تو اتاقامون که ارسلان گفت:بچه ها میگم بیاید تو اتاق من یکم باهام حرف بزنیم خیلی وقته باهام حرف نزدیم. دیا:اره دانی راست میگه خیلی وقته نحرفیدیم. رفتیم تو اتاق ارسی و درو بستیم. ارسی:اول عه همه دیانا قانوم به من بگو دانی دیه چه سمیه؟ دیا:خوب ببین اسمت دانیال عه دیه مخففش میشه دانی. ارسی:زیباست. نیکا:وای بچه ها من خــیــلـــی خوشحال شدم که دیگه دوربین تو اتاقامون نیست. ممد:عو یجور میگه انگار سه سال دوربین تو اتاقش بوده. پانی:ولی بچه ها من حوصلم سر میره هیچ چیز هیجان انگیزی اینجا نیست.
-
حمایت نکنید یکیو میکشم😃
۱۶.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.