خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت ۲۳
ویو ا/ت
حس کردم سر کسی رفت سمت گردنم کمی سرم رو چرخوندم
کوک: اوممم دلم برات تنگ شده بود پرنسس(بم)
هیچی نمیگفتم دوباره سرم رو چرخوندم به سمت پنجره
کوک: کی میخوای این لجبازی رو تموم کنی پرنسس هوم؟(بم)
ا/ت: هه ... بهتره فاصله ات رو حفظ کنی
کوک: ا/ت بسه تا کی میخوای همین طوری ادامه بدی هان؟ میدونی همه کشور هارو تک به تک گشتم هوم؟ فقط برای یه مثله بخاطر اون پدر لعنتیم گذاشتم رفتم؟ (بغض شدید)
تاحالا بغضش رو ندیده بودم
ا/ت: ببین جونگ کوک وقتی رفتی خیلی شکسته شدم مردم میفهمی انگار یه مرده متحرک شده بودم
کوک: ا/ت منو ببخش (اشک)
ا/ت: ببین من بخشیدمت ولی جواب قلب شکستم رو چطوری میدی؟(بغض)
کوک: فرصت بده بهم قول میدم پشیمون نمیشی
ا/ت: هوم
کوک: واقعا(ذوق)
ا/ت: اره
بعد از اینکه حرفم رو گفتم تو آغوش گرمی فرو رفتم
کوک: ممنونم ممنونم نمیزارم پشیمون بشی
که لبم رو سطحی بوسید بعد از اینکه جدا شد بهم لبخند زد و رفت
لبخندش همون لبخند بود اصلا فرقی نکرده بود حالا مونده بودم یا یوجین چیکار کنم خدا کنه لیا تموم ماجرا رو بگه
__
ویو لیا
یوجین: بگو چی شده (عربده و عصبی)
لیا: یوجین بزار از اول بهت بگم اونوقت ها که جئون ا/ت رو دزدیده بود به ا/ت دست درازی کرده بود اون شب ا/ت بهم گفت دخترو نگ.ش رو از دست داد یوجین ا/ت تو این مدتی که باهامون بود باردار بود(گریه)
یوجین: چی!(تعجب و بغض)
لیا: یوجین ا/ت دیگه برنمیگرده بیا بیخیالش بشیم اون هم بچه داره خودشم از جئون دیر یا زود ا/ت بهش میگه بهتره بزاریم زندگیش رو بکنه(پاک کردن اشکاش)
یوجین: شوخی میکنی شوخی میکنی(خنده با بغض) ا/ت همچین کاری نمیکنه(گریه)
لیا: یوجین!(میخواست بره پیشش)
یوجین: برو بیرون نمیخوام کسی بیاد تو این خرابه( داد و گریه)
__
ویو ا/ت
مونده بودم چطوری به کوک بگم باردارم
اجوما: سلام دخترم برات غذا درست کردم بیا بخور ارباب گفت شاید گرسنه باشی(با لبخند)
ا/ت: ممنون اجوما میل ندارم(خنده)
وقتی با سینه غذا اومد جلو بوی غذا به دماغم خورد سریع رفتم سمت دستشویی بالا آوردم
اجوما: دخترم چت شد تو باید به ارباب بگم با دکتر تماس بگیره (هول)
ا/ت: نیازی نیست(بی حوصله)
کوک: اینجا چیشده ا/ت حالت خوبه(نگران)
جاستین (داد) زود زنگ بزن دکتر
ا/ت: چیزیم نیست که از هوش رفتم
_
یک ساعت بعد
ادامه دارد ...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم ✨🤍
پارت ۲۳
ویو ا/ت
حس کردم سر کسی رفت سمت گردنم کمی سرم رو چرخوندم
کوک: اوممم دلم برات تنگ شده بود پرنسس(بم)
هیچی نمیگفتم دوباره سرم رو چرخوندم به سمت پنجره
کوک: کی میخوای این لجبازی رو تموم کنی پرنسس هوم؟(بم)
ا/ت: هه ... بهتره فاصله ات رو حفظ کنی
کوک: ا/ت بسه تا کی میخوای همین طوری ادامه بدی هان؟ میدونی همه کشور هارو تک به تک گشتم هوم؟ فقط برای یه مثله بخاطر اون پدر لعنتیم گذاشتم رفتم؟ (بغض شدید)
تاحالا بغضش رو ندیده بودم
ا/ت: ببین جونگ کوک وقتی رفتی خیلی شکسته شدم مردم میفهمی انگار یه مرده متحرک شده بودم
کوک: ا/ت منو ببخش (اشک)
ا/ت: ببین من بخشیدمت ولی جواب قلب شکستم رو چطوری میدی؟(بغض)
کوک: فرصت بده بهم قول میدم پشیمون نمیشی
ا/ت: هوم
کوک: واقعا(ذوق)
ا/ت: اره
بعد از اینکه حرفم رو گفتم تو آغوش گرمی فرو رفتم
کوک: ممنونم ممنونم نمیزارم پشیمون بشی
که لبم رو سطحی بوسید بعد از اینکه جدا شد بهم لبخند زد و رفت
لبخندش همون لبخند بود اصلا فرقی نکرده بود حالا مونده بودم یا یوجین چیکار کنم خدا کنه لیا تموم ماجرا رو بگه
__
ویو لیا
یوجین: بگو چی شده (عربده و عصبی)
لیا: یوجین بزار از اول بهت بگم اونوقت ها که جئون ا/ت رو دزدیده بود به ا/ت دست درازی کرده بود اون شب ا/ت بهم گفت دخترو نگ.ش رو از دست داد یوجین ا/ت تو این مدتی که باهامون بود باردار بود(گریه)
یوجین: چی!(تعجب و بغض)
لیا: یوجین ا/ت دیگه برنمیگرده بیا بیخیالش بشیم اون هم بچه داره خودشم از جئون دیر یا زود ا/ت بهش میگه بهتره بزاریم زندگیش رو بکنه(پاک کردن اشکاش)
یوجین: شوخی میکنی شوخی میکنی(خنده با بغض) ا/ت همچین کاری نمیکنه(گریه)
لیا: یوجین!(میخواست بره پیشش)
یوجین: برو بیرون نمیخوام کسی بیاد تو این خرابه( داد و گریه)
__
ویو ا/ت
مونده بودم چطوری به کوک بگم باردارم
اجوما: سلام دخترم برات غذا درست کردم بیا بخور ارباب گفت شاید گرسنه باشی(با لبخند)
ا/ت: ممنون اجوما میل ندارم(خنده)
وقتی با سینه غذا اومد جلو بوی غذا به دماغم خورد سریع رفتم سمت دستشویی بالا آوردم
اجوما: دخترم چت شد تو باید به ارباب بگم با دکتر تماس بگیره (هول)
ا/ت: نیازی نیست(بی حوصله)
کوک: اینجا چیشده ا/ت حالت خوبه(نگران)
جاستین (داد) زود زنگ بزن دکتر
ا/ت: چیزیم نیست که از هوش رفتم
_
یک ساعت بعد
ادامه دارد ...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم ✨🤍
۲۹.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.