عشق تو کتابا....پارت۱۶
اره .....باشه طبق نقشه تو پیش میریم
@افرین ...
ولی ولی اگه حرفت اشتباه در بیاد میکشمت کوک
@چشممممم
بهش نگاه کردم و لبخندی زدم پسر پررو
خوب پس من رفتم
@مواظب باش باز با پسر بی احساس برخورد نکنی
قول نمیدم
بدون حرف اضافه ای از اتاق اومدم بیرون رفتم پایین و تا ظهر خودمو مشغول به کار کردم ظهر طرفای ساعتای ۲ اقای کیم تهیونگ بلاخره اومدن اومد تو سالن نگاهش بهم خورد
-تا نیم ساعت دیگه نهار اماده باشه
به خدمتکار میگم
فکر کرده من حدمتکارشم وایستاد بهم نگاه کرد
-پس تو چی اینجا ؟
متاسفانه به عنوان همسر شما اینجام
عصبی بهم نگاه کرد
-نه اشتباه نکن خوشبختانه فقط تو سند ازدواج همچین چیزی وجود داره در واقعا به عنوان خدمتکار اومدی
عبی شدم در واقع اتیش گرفتم خوشبختانه ؟خدمتکار؟
هییی اشتباه نکن من فقط متاسفانه زن توام نه خدمتکار اینو تو گوشت فرو کن
انگار دیگه حال جروبحث نداشت پس به راهش ادامه داد
-نهار و اماده میکنی
جیغی از سر حرص زدم بعد نیم ساعت میز اماده بود امد پایین نشست رو صندلی خواستم برم کوک صدا کنم که
-کجا
میرم کوک صدا کنم
-یادم نمیاد گفته باشم اونم میتونه بیاد
از صبح غذا نخورده گناه داره
-مهم نیست
اون دوستت
-اگه دوستم بود عاشق زنم نمیشد
الان شدم زنت ؟به قول خودت این فقط تو سند ازدواج تو واقعیت من خدمتکارتم همین
-شاید تو برای من خدمتکار باشی ولی برای بقیه زنمی میفهمی که؟ و اگه زن من بخواد به من خیانت کنه میدونی که چی میشه
دستشو گذاشته بود رو میزو وبا حرفایی که میزد تکونش میداد عصبی شدم
اگه برای بقیه زنتم باید برای خودتم زنت باشم اقای محترم
-اینش دیگه به من ربط داره
برای اینکه حرصشو در بیارم اومدم برم که
-اگه بری صداش کنی بد میبینی
بد دیدم از این بیشتر
دوباره شروع کردم به راه رفتن که
-اگه بری دیگه نمیبینیش
سرجام وایستادم پوزخندی زد برم یاااا نرم ؟نباید برم هرچند من با نقشش موافق نیستم ولی تنها کسی که باهام خوب رفتار میکنه تو این خونه برگشتم سر جام وایستادم
-چی شد نمیخواستی بری ؟
نمیخوام از دستش بدم
یجوری شد پوزخند زد ولی چشماش عصبی بود
-انقدر دوسش داری ؟
معلومه
-توکه منکرش میشدی چی شد
فکر میکردم دوسم نداره ولی الان که میدونم اونم همین حس و داره دلیلی برای از دست دادنش نمیبینم
@نهار حاضره چرا من خبر ندارم؟
با صداش برگشتیم سمتش با لبخند بهش نگاه کردم که اومد و پیشونیم بوسید با تعجب بهش نگاه کردم که اومد دم گوشم
@داره نگاه میکنه
لبخندی زدم و بغلش کردم
بشین .....عزیزم
کوک با لبخند بهم نگاه کرد و نشست به تهیونگ که عصبی به کوک نگاه میکرد و کوک خیلی خونسرد بهش نگاه میکرد نگاه کردم از این حالت میترسیدم هوا خیلی متشنج بود
-اینجا چیکار میکنی؟
@....
@افرین ...
ولی ولی اگه حرفت اشتباه در بیاد میکشمت کوک
@چشممممم
بهش نگاه کردم و لبخندی زدم پسر پررو
خوب پس من رفتم
@مواظب باش باز با پسر بی احساس برخورد نکنی
قول نمیدم
بدون حرف اضافه ای از اتاق اومدم بیرون رفتم پایین و تا ظهر خودمو مشغول به کار کردم ظهر طرفای ساعتای ۲ اقای کیم تهیونگ بلاخره اومدن اومد تو سالن نگاهش بهم خورد
-تا نیم ساعت دیگه نهار اماده باشه
به خدمتکار میگم
فکر کرده من حدمتکارشم وایستاد بهم نگاه کرد
-پس تو چی اینجا ؟
متاسفانه به عنوان همسر شما اینجام
عصبی بهم نگاه کرد
-نه اشتباه نکن خوشبختانه فقط تو سند ازدواج همچین چیزی وجود داره در واقعا به عنوان خدمتکار اومدی
عبی شدم در واقع اتیش گرفتم خوشبختانه ؟خدمتکار؟
هییی اشتباه نکن من فقط متاسفانه زن توام نه خدمتکار اینو تو گوشت فرو کن
انگار دیگه حال جروبحث نداشت پس به راهش ادامه داد
-نهار و اماده میکنی
جیغی از سر حرص زدم بعد نیم ساعت میز اماده بود امد پایین نشست رو صندلی خواستم برم کوک صدا کنم که
-کجا
میرم کوک صدا کنم
-یادم نمیاد گفته باشم اونم میتونه بیاد
از صبح غذا نخورده گناه داره
-مهم نیست
اون دوستت
-اگه دوستم بود عاشق زنم نمیشد
الان شدم زنت ؟به قول خودت این فقط تو سند ازدواج تو واقعیت من خدمتکارتم همین
-شاید تو برای من خدمتکار باشی ولی برای بقیه زنمی میفهمی که؟ و اگه زن من بخواد به من خیانت کنه میدونی که چی میشه
دستشو گذاشته بود رو میزو وبا حرفایی که میزد تکونش میداد عصبی شدم
اگه برای بقیه زنتم باید برای خودتم زنت باشم اقای محترم
-اینش دیگه به من ربط داره
برای اینکه حرصشو در بیارم اومدم برم که
-اگه بری صداش کنی بد میبینی
بد دیدم از این بیشتر
دوباره شروع کردم به راه رفتن که
-اگه بری دیگه نمیبینیش
سرجام وایستادم پوزخندی زد برم یاااا نرم ؟نباید برم هرچند من با نقشش موافق نیستم ولی تنها کسی که باهام خوب رفتار میکنه تو این خونه برگشتم سر جام وایستادم
-چی شد نمیخواستی بری ؟
نمیخوام از دستش بدم
یجوری شد پوزخند زد ولی چشماش عصبی بود
-انقدر دوسش داری ؟
معلومه
-توکه منکرش میشدی چی شد
فکر میکردم دوسم نداره ولی الان که میدونم اونم همین حس و داره دلیلی برای از دست دادنش نمیبینم
@نهار حاضره چرا من خبر ندارم؟
با صداش برگشتیم سمتش با لبخند بهش نگاه کردم که اومد و پیشونیم بوسید با تعجب بهش نگاه کردم که اومد دم گوشم
@داره نگاه میکنه
لبخندی زدم و بغلش کردم
بشین .....عزیزم
کوک با لبخند بهم نگاه کرد و نشست به تهیونگ که عصبی به کوک نگاه میکرد و کوک خیلی خونسرد بهش نگاه میکرد نگاه کردم از این حالت میترسیدم هوا خیلی متشنج بود
-اینجا چیکار میکنی؟
@....
۷۲۹
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.