( like crazy )&
( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁸
جونگکوک: ابجیت میاد؟
ا.ت: اره چرا !
جونگکوک: همینجوری پرسیدم
ا.ت: اوکی.. من دیگه سیر شدم نوش جونتون
همینجوری که ا.ت بلند شد که بره صدای شلیک و یه مرد اومد
جیمین: چه خبره(عربده)
جونگکوک: اجوما نرو بیرون(داد)
ب/ج: ا.ت همینجا بمونید
جیمین به همراه جونگکوک اسلحه هاشون رو از پشت کمرشون در اوردن و رفتن بیرون
جیمین: مینسوک(داد و عصبی)
مینسوک: چه عجب پارک جیمین
جیمین: از خونم گم شو بیرون
مینسوک: هیشش اروم باش
جیمین: خفه شو
مینسوک: اومدم یه چیزی با خودم ببرم
جیمین: چی میخوای
مینسوک: ا.ت
جیمین: از جونت سیر شدی
مینسوک: این دفعه میرم ولی بر میگردم
مینسوک رفت بیرون جیمینم از کلافگی دستی روی موهاش کشید و بعد با جونگکوک سوار ماشین شد و رفتن شرکت
بابای جیمینم رفت.....
ا.ت: ا.. اجوما ن.. نمیخواد خوراکی بخری فقط یه لیوان اب بهم بده
اجوما: باشه
اجوما: بیا دخترم بخور
ا.ت: مرسی
ا.ت سری زنگ زد به لیا و بهش گفت: لی.. لیا امروز نیا فعلا پیش عمارت خطرناکه
لیا: باشه.. مراقب خودت باش
ا.ت: بای
اجوما: چی شد یهو
ا.ت: هیچی خوبم
اجوما: باشه
«۲ ماه بعد»
ا.ت ویو
دو ماه شده من هر هفته ابجیم و میبینم و کاری میکردم جیمین عاشقم شه ولی چند روزه فهمیدم من عاشق جیمین شدم تا جیمین عاشق من بشه نمیدونم چطور بهش بگم؟ یعنی ردم میکنه؟ یا اونم عاشقم میشه قرار بود عذابش بدم ولی دارم با مخفی کردن خودمو عذاب میدم توی این دوماه همش بغلش میکنم قربون صدقش میرم و از لجش اخر شبا وانمود میکنم میرم بار که مثلا حسودیش بشه ولی نه اجازه میده برم نه حسودیش میشه
الان ساعت ۸ شب و الاناست که بیان شاید امشب اعتراف کردم
ادامه دارد......
خماری بد دردیه😁😁 منتظر باشید تا فردا
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁸
جونگکوک: ابجیت میاد؟
ا.ت: اره چرا !
جونگکوک: همینجوری پرسیدم
ا.ت: اوکی.. من دیگه سیر شدم نوش جونتون
همینجوری که ا.ت بلند شد که بره صدای شلیک و یه مرد اومد
جیمین: چه خبره(عربده)
جونگکوک: اجوما نرو بیرون(داد)
ب/ج: ا.ت همینجا بمونید
جیمین به همراه جونگکوک اسلحه هاشون رو از پشت کمرشون در اوردن و رفتن بیرون
جیمین: مینسوک(داد و عصبی)
مینسوک: چه عجب پارک جیمین
جیمین: از خونم گم شو بیرون
مینسوک: هیشش اروم باش
جیمین: خفه شو
مینسوک: اومدم یه چیزی با خودم ببرم
جیمین: چی میخوای
مینسوک: ا.ت
جیمین: از جونت سیر شدی
مینسوک: این دفعه میرم ولی بر میگردم
مینسوک رفت بیرون جیمینم از کلافگی دستی روی موهاش کشید و بعد با جونگکوک سوار ماشین شد و رفتن شرکت
بابای جیمینم رفت.....
ا.ت: ا.. اجوما ن.. نمیخواد خوراکی بخری فقط یه لیوان اب بهم بده
اجوما: باشه
اجوما: بیا دخترم بخور
ا.ت: مرسی
ا.ت سری زنگ زد به لیا و بهش گفت: لی.. لیا امروز نیا فعلا پیش عمارت خطرناکه
لیا: باشه.. مراقب خودت باش
ا.ت: بای
اجوما: چی شد یهو
ا.ت: هیچی خوبم
اجوما: باشه
«۲ ماه بعد»
ا.ت ویو
دو ماه شده من هر هفته ابجیم و میبینم و کاری میکردم جیمین عاشقم شه ولی چند روزه فهمیدم من عاشق جیمین شدم تا جیمین عاشق من بشه نمیدونم چطور بهش بگم؟ یعنی ردم میکنه؟ یا اونم عاشقم میشه قرار بود عذابش بدم ولی دارم با مخفی کردن خودمو عذاب میدم توی این دوماه همش بغلش میکنم قربون صدقش میرم و از لجش اخر شبا وانمود میکنم میرم بار که مثلا حسودیش بشه ولی نه اجازه میده برم نه حسودیش میشه
الان ساعت ۸ شب و الاناست که بیان شاید امشب اعتراف کردم
ادامه دارد......
خماری بد دردیه😁😁 منتظر باشید تا فردا
۹.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.