خدا به انسان گفت: من خانه هستم، در بزن! بیا با هم چای بنو
خدا به انسان گفت: من خانه هستم، در بزن! بیا با هم چای بنوشیم و گپی بزنیم. تو سبک میشوی، و من اشتباهاتت را فراموش کرده و کاری میکنم تا دلت دوباره گرم شود. لازم نیست سر سجادۀ نماز باشی، میتوانی همانطور که در حال چای خوردن هستی با من حرف بزنی، یا همانطور که در حال گوش دادن به موسیقی هستی. راستی! من هم از موزیک خوشم میآید. خودم به انسانها آموزش دادهام بنوازند. به بعضی از آنها الهام کردم چگونه سازهای متفاوت بسازند، و نغمههای شورانگیز از آن بیرون بکشند. من با رقص هم مخالف نیستم. ببین پروانهها چگونه میرقصند. گلها هم در حال رقصند. ابرها هم درحال رقصند. به کودکان نگاه کن. پاک و معصومند، و مدام در حال شادی و رقصند.
خدا گفت: باور کن مزاحم نیستی! در بزن، بیا با هم یک چای بنوشیم و گپی بزنیم. ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ، ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ. ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ هم ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ، ﻣﻦ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽکنم. ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ، ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ. همین …
خدا گفت: باور کن مزاحم نیستی! در بزن، بیا با هم یک چای بنوشیم و گپی بزنیم. ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ، ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ. ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ هم ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ، ﻣﻦ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽکنم. ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ، ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ. همین …
۱.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.