فیک جدید.
نام فیک:گوهر سیاه
ژانر:ب/ی ا/ل_عاشقانه_مدرسه ای_تخیلی
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
𝙋=4
از اون سال دیگه با پدرم حرف نزدم...
بعد 6 سال ک شده بودم 16 سال تازه اتفاق های مهم و اذیت کننده زندگیم شروع شد... چون مثل انسان ها شده بودم...
///---///---///---///---///
دوباره خودمو سانگ هیون بوی جا زدم و رفتم تو مدرسه و بازم دخترای مدرسه میومدن سمتم...
موهام رنگ بود مشکی کلش بود لابه لای ابی داشت و همیشه مدیر غرغر میکرد سرم...
مثل همیشه رفتم مدرسه ی پسر عجیبیو تو مدرسه دیدم... موهاش مثل من بود... چشماش..
سبز بود!!!
من... نباید ب چشماش نگاه کنم...
و سرمو انداختم پایین و وارد کلاس شدم...
اقای کیم وارد شد و
اقای کیم:
سلام بچه دعا صبحتون بخیر امروز دانش اموز جدید داریم... بیا تو پسرم..
کو یون وو:
سلام من.. کو یون وو هستم... امیدوارم...
چشمش ب سانگ هیون خورد.... مکث کرد و دوباره شروع کرد ب صحبت
امیدوارم کنارهم سال خوبی داشته باشیم.. و
اقای کیم:
برو کنار سانگ هیون بشین...
سانگ هیون:
ببخشید من بغل دستیم غایبه
اقای کیم:
سانگ هیون مثل همیشه بی ادبه.. ت جدیش نگیر برو بشین کنارش
جی هون:
برعکس اخلاقش خیلی خوشگله و
اقای کیم:
بسه بسه شروع میکنم درس و کتاباتونو باز کنین
و
سانگ هیون:
ببخشید من میتونم برم بیرون!
اقای کیم :
نه دارم درس و شروع میکنم..
سانگ هیون:
خو ب من چ میخوام برم بیرون و بلند شد و رفت بیرون
و کسی حق نداشت از کلاس اقای کیم بره بیرون اما اون تونست..
جی هون:
وای خیلی خوبه با این کاراش دلمو برد
کو یون وو:
کجای این خوبه اخه پسر عنق و خشکیه
جی هون:
یا نزار موهای خوشگلتو بهم بریزم
کو یون وو:
خندید و/او ترسیدم و مدادشو در اورده و شروع کرد ب نوشت چیزی یهو...
ژانر:ب/ی ا/ل_عاشقانه_مدرسه ای_تخیلی
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
𝙋=4
از اون سال دیگه با پدرم حرف نزدم...
بعد 6 سال ک شده بودم 16 سال تازه اتفاق های مهم و اذیت کننده زندگیم شروع شد... چون مثل انسان ها شده بودم...
///---///---///---///---///
دوباره خودمو سانگ هیون بوی جا زدم و رفتم تو مدرسه و بازم دخترای مدرسه میومدن سمتم...
موهام رنگ بود مشکی کلش بود لابه لای ابی داشت و همیشه مدیر غرغر میکرد سرم...
مثل همیشه رفتم مدرسه ی پسر عجیبیو تو مدرسه دیدم... موهاش مثل من بود... چشماش..
سبز بود!!!
من... نباید ب چشماش نگاه کنم...
و سرمو انداختم پایین و وارد کلاس شدم...
اقای کیم وارد شد و
اقای کیم:
سلام بچه دعا صبحتون بخیر امروز دانش اموز جدید داریم... بیا تو پسرم..
کو یون وو:
سلام من.. کو یون وو هستم... امیدوارم...
چشمش ب سانگ هیون خورد.... مکث کرد و دوباره شروع کرد ب صحبت
امیدوارم کنارهم سال خوبی داشته باشیم.. و
اقای کیم:
برو کنار سانگ هیون بشین...
سانگ هیون:
ببخشید من بغل دستیم غایبه
اقای کیم:
سانگ هیون مثل همیشه بی ادبه.. ت جدیش نگیر برو بشین کنارش
جی هون:
برعکس اخلاقش خیلی خوشگله و
اقای کیم:
بسه بسه شروع میکنم درس و کتاباتونو باز کنین
و
سانگ هیون:
ببخشید من میتونم برم بیرون!
اقای کیم :
نه دارم درس و شروع میکنم..
سانگ هیون:
خو ب من چ میخوام برم بیرون و بلند شد و رفت بیرون
و کسی حق نداشت از کلاس اقای کیم بره بیرون اما اون تونست..
جی هون:
وای خیلی خوبه با این کاراش دلمو برد
کو یون وو:
کجای این خوبه اخه پسر عنق و خشکیه
جی هون:
یا نزار موهای خوشگلتو بهم بریزم
کو یون وو:
خندید و/او ترسیدم و مدادشو در اورده و شروع کرد ب نوشت چیزی یهو...
۳.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.