fake
راوی
صبح روز بعد از خواب بیدار شدن و امروز هردوشون یه ماموریت سخت داشتن ته باید یکی از بزرگترین یاقوت های آبی یخی رو از امن ترین موزه شهر میدزدید و ا/ت باید اون الماس به بزرگترین مافیای ایتالیا میداد و در ازاش کلی پول و اسلحه میگرفت پس شروع کردن نقشه کشیدن و نقشه بی نقصی رو طراحی کردن و قرار شد ته به آرومی وارد موزه بشه و به سرعت الماسو برداره و فرار کنه که همین اتفاق هم افتاد
ته ویو
وارد موزه شدم و تا نگهبانا برگشتن در صدم ثانیه الماس رو برداشتم و به افرادم دستور دادم تا منو بکشن بالا وقتی رفتم بالا سوار ماشین شدم و با سرعت جت اسکی فرار کردم و به سمت خونه رفتم
ا/ت ویو
از وقتی ته رفت استرس و دلشوره گرفتم اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ اگه هایون بخواد بلایی سرش بیاره چی؟ اگه از دستش بدم چیکار کنم چجوری به زندگیم ادامه بدم؟
دم پنجره منتظرش بودم که ماشینش وارد عمارت شد و اونجا بود که از خوشحالی زیاد اشکم درومد از اتاقم اومدم بیرون و پریدم بغلش
ته:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:تو تو خوبی*بغض
ته:آره خوشگلم من خوبم چیشده
ا/ت:فکر کردم از دستت میدم فکر کردم قراره تنها بشمممم*گریه
ته:هی هی مرواریدای خوشگلتو هدر نده بیب حالا که اینجام و پیشتم
ا/ت:دوست دارم ته ته
ته:میتووو بیبی
راوی
ا/ت بالاخره از ته دل کند و ازش جداشد
ا/ت:الماسو آوردی؟
ته:اوهوم بگیرش
ا/ت:ولی این خیلی قشنگه
ته:میدونم
ا/ت:اوکیه میرم آماده شم که الماسو بدم به اون یارو
ته:بدیم به اون یارو
ا/ت:نه ته تو با من نمیای من تنها میرم
ته:نخیر من زنمو تنها روونه نمیکنم تو دهن شیر
ا/ت:ته من از پس خودم بر میام
ته:میدونم ولی من واسه آرامش خاطر خودم میگم
راوی
اون دوتا آماده شدن و به سمت محل قرار حرکت کردن ولی.........
صبح روز بعد از خواب بیدار شدن و امروز هردوشون یه ماموریت سخت داشتن ته باید یکی از بزرگترین یاقوت های آبی یخی رو از امن ترین موزه شهر میدزدید و ا/ت باید اون الماس به بزرگترین مافیای ایتالیا میداد و در ازاش کلی پول و اسلحه میگرفت پس شروع کردن نقشه کشیدن و نقشه بی نقصی رو طراحی کردن و قرار شد ته به آرومی وارد موزه بشه و به سرعت الماسو برداره و فرار کنه که همین اتفاق هم افتاد
ته ویو
وارد موزه شدم و تا نگهبانا برگشتن در صدم ثانیه الماس رو برداشتم و به افرادم دستور دادم تا منو بکشن بالا وقتی رفتم بالا سوار ماشین شدم و با سرعت جت اسکی فرار کردم و به سمت خونه رفتم
ا/ت ویو
از وقتی ته رفت استرس و دلشوره گرفتم اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ اگه هایون بخواد بلایی سرش بیاره چی؟ اگه از دستش بدم چیکار کنم چجوری به زندگیم ادامه بدم؟
دم پنجره منتظرش بودم که ماشینش وارد عمارت شد و اونجا بود که از خوشحالی زیاد اشکم درومد از اتاقم اومدم بیرون و پریدم بغلش
ته:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:تو تو خوبی*بغض
ته:آره خوشگلم من خوبم چیشده
ا/ت:فکر کردم از دستت میدم فکر کردم قراره تنها بشمممم*گریه
ته:هی هی مرواریدای خوشگلتو هدر نده بیب حالا که اینجام و پیشتم
ا/ت:دوست دارم ته ته
ته:میتووو بیبی
راوی
ا/ت بالاخره از ته دل کند و ازش جداشد
ا/ت:الماسو آوردی؟
ته:اوهوم بگیرش
ا/ت:ولی این خیلی قشنگه
ته:میدونم
ا/ت:اوکیه میرم آماده شم که الماسو بدم به اون یارو
ته:بدیم به اون یارو
ا/ت:نه ته تو با من نمیای من تنها میرم
ته:نخیر من زنمو تنها روونه نمیکنم تو دهن شیر
ا/ت:ته من از پس خودم بر میام
ته:میدونم ولی من واسه آرامش خاطر خودم میگم
راوی
اون دوتا آماده شدن و به سمت محل قرار حرکت کردن ولی.........
۱۴.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.