پارت²۷
همشون با صدای بلندی میخندیدن با لحن مسخره روبه من لب میزدن:_سیلویاعه بی عرضه،سیلویاعه بی عرضه،سیلویاعه بی عرضه .
اشک تو چشمام جمع میشد وقتی تحقیرم میکردن مسخرم می کردن توی مدرسه هیچوقت هیچ دوستی نداشتم بجز اسکارلت که همیشه کنارم بود به هم می گفدن بی عرضه بی لیاقت و.. من خیلی حرفارو تحمل کردم حتی خواهرم که ی عمر باهاش بودم بهم خیانت کرد مامان .!
مادرم لبخندی بهم زد گفد:_میخای انتقام بگیری ؟
سری به معنای اره تکون دادم که لب زد :_انتقامتو بگیر ولی از کسی که همیشه کنارته و جونشو بخاطرت میده متشکر باش.
میخاستم چیزی بگم که با پیچیده شدن صدای سوت توی انگار به دنیای دیگه ای فرستاده شدم صدتی ضربان قلبمو خیلی واضح میشنیدم وصدای جونگ کوک که باعث اروم شدنم میشد از بوی عطرش میشد فهمید منو تو بغلش گرفده نفس های گرمش به صورتم برخورد میکرد،دوست داشتم چشمامو باز کنم صورتشو ببینم ولی انگار چیزی مانع میشد ..
بعد چند دقیقه با صدای باز شدن در متوجه شدم شخصی وارد جایی که نمیدونم کجاست یا شایدم بیمارستان ه شد.
_اقا،وقت تموم مریض باید استراحت کنه .
جونگ کوک منو رو بالشت خوابوند با صدای قدماش فهمیدم که از اتاق خارج شده .
نمیتونستم هیچ جایی از بدنم تکون بدم این برام عذاب اور بود ..
+++
نمیدونم چند روز از اون روز لعنتی گذشته بود ولی من هنوز توی اون وضع بودم و هنوزم نمیتونستم چشمامو باز کنم تو این چند روز که تو این مکان کوفتی بودم خیلی منفی شده بودم تصمیم گرفدم با کاعنتات ارتباط بر قرار کنم که شاید بتونم چشمام باز کنم از جام بلند شم.
چند بار کلمه اینکه من حالم خوبه و میتونم راه برم تو دلم تکرار کردم همینجوری به کارم ادامه دادم
+++
چمد روز گذشته بود من با اون کار موفق شده بودم راه برم بدنم تکون بدم خلاصع .. صدای باز شدن در اومد صدای کفشه پاشنه بلند اومد اینو میدونستم که پرستار ها برای ارامش بیمار ها کتونی یا کفشایی که پاشنه نداشته میپوشن پس به این موضوع شک کردم نزدیک تختم صدای سرنگش به گوشم میرسید میتونستم احساس کنم که این سرنگ سرنگ همیشگی نیست خواست سرنگ وارد سروم کنه ولی ...
اشک تو چشمام جمع میشد وقتی تحقیرم میکردن مسخرم می کردن توی مدرسه هیچوقت هیچ دوستی نداشتم بجز اسکارلت که همیشه کنارم بود به هم می گفدن بی عرضه بی لیاقت و.. من خیلی حرفارو تحمل کردم حتی خواهرم که ی عمر باهاش بودم بهم خیانت کرد مامان .!
مادرم لبخندی بهم زد گفد:_میخای انتقام بگیری ؟
سری به معنای اره تکون دادم که لب زد :_انتقامتو بگیر ولی از کسی که همیشه کنارته و جونشو بخاطرت میده متشکر باش.
میخاستم چیزی بگم که با پیچیده شدن صدای سوت توی انگار به دنیای دیگه ای فرستاده شدم صدتی ضربان قلبمو خیلی واضح میشنیدم وصدای جونگ کوک که باعث اروم شدنم میشد از بوی عطرش میشد فهمید منو تو بغلش گرفده نفس های گرمش به صورتم برخورد میکرد،دوست داشتم چشمامو باز کنم صورتشو ببینم ولی انگار چیزی مانع میشد ..
بعد چند دقیقه با صدای باز شدن در متوجه شدم شخصی وارد جایی که نمیدونم کجاست یا شایدم بیمارستان ه شد.
_اقا،وقت تموم مریض باید استراحت کنه .
جونگ کوک منو رو بالشت خوابوند با صدای قدماش فهمیدم که از اتاق خارج شده .
نمیتونستم هیچ جایی از بدنم تکون بدم این برام عذاب اور بود ..
+++
نمیدونم چند روز از اون روز لعنتی گذشته بود ولی من هنوز توی اون وضع بودم و هنوزم نمیتونستم چشمامو باز کنم تو این چند روز که تو این مکان کوفتی بودم خیلی منفی شده بودم تصمیم گرفدم با کاعنتات ارتباط بر قرار کنم که شاید بتونم چشمام باز کنم از جام بلند شم.
چند بار کلمه اینکه من حالم خوبه و میتونم راه برم تو دلم تکرار کردم همینجوری به کارم ادامه دادم
+++
چمد روز گذشته بود من با اون کار موفق شده بودم راه برم بدنم تکون بدم خلاصع .. صدای باز شدن در اومد صدای کفشه پاشنه بلند اومد اینو میدونستم که پرستار ها برای ارامش بیمار ها کتونی یا کفشایی که پاشنه نداشته میپوشن پس به این موضوع شک کردم نزدیک تختم صدای سرنگش به گوشم میرسید میتونستم احساس کنم که این سرنگ سرنگ همیشگی نیست خواست سرنگ وارد سروم کنه ولی ...
۸.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.