وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p⁴⁰
ا.ت عوفی کشید و چشماش رو چرخوند: بیخیالش..اومد کره به نشونش میدم..راستی..چقد تا خونت مونده؟؟
جونگ کوک موهای حالت دارش رو از بین انگشت های تتو دارش رد کرد و پشت گوشش داد: سه قدم برو جلو..
با هر قدم ا.ت میشمرد: ۱ قدم.....۲قدم....۳قدم.....همونجا وایسا..
همینجاس..
دستای ورزیده جونگکوک بدن ا.ت رو توی بغلش گرفت و لباش رو روی لاله گوش ا.ت کشید: دختر کوچولوی من..
میدونم شانسی در برابر تهیونگ ندارم..ولی بازم عاشقت میمونم..
بعد از تموم کردن حرفش بوسه ای روی گردن ا.ت کاشت و دستاش رو از دور بدن ا.ت باز کرد
تک کلیدی از توی جیبش بیرون آورد که گیره سری بهش آویزون بود.. صدای تک خنده جونگکوک شنیده شد و ادامه داد: برات آشنا نیست؟؟
ا.ت دستی به صورتش کشید و جواب داد: چرا اشناس.. اما نمیدونم.
جونگکوک دستش رو با ملاحظه روی موهای بلند و مشکی رنگ ا.ت کشید و جواب داد: این گیره سر خودته..همون روزی که بهت اون گردنبند رو دادم.. اونروز از سرت افتاده بود و تهیونگ برش داشته بود..ولی من از جیبش برداشتم..و به کلیدم اویزونش کردم. تا همیشه ببینمش.
لبخند خرگوش طوری روی لباش نشوند و در خونه رو باز کرد: بیا تو..عاااااا یعنی.. بفرمایید
ا.ت دستی به موهای نرمِ جونگکوک کشید و تا پشت سرش برد: نه جونگ کوکی..کلی کار دارم..یه روز دیگه میام...باشه؟؟
جونگکوک دست ا.ت رو که بین موهاش بود گرفت و بوسه ایی بهش زد: پس منتظرتم..ا.تم..
شاید شنیدن کلمه(ا.تم) از زبون جونگکوک برای ا.ت خوشایند نبود..اما نمیتونست هم مقابله کنه..
ا.ت بوسه ایی به گونه خونی جونگکوک زد و با صدایی که قلب جونگکوک رو به تپش در میاورد ادامه داد: خب دیگه..من برم فعلا.
جونگ کوک وارد خونه شد و دستش رو به نشونه خداحافظی تکون داد: بای ا.تم
و در رو بست..
ا.ت هنوز زیاد از خونه کوک فاصله نگرفته بود که دستی روی شونش قرار گرفت: خوش گذشت؟؟
صدایی که به گوشش رسیده بود خون رو توی رگاش خشک کرد: ت..تهیونگی؟ ما رو دنبال میکردی؟؟
تهیونگ دستش رو زیر رون های ا.ت برد و از زمین بلندش کرد: فکر کنم یه قدر کافی وقت گذروندی..میریم خونه
تهیونگ در حالی که ا.ت براید استایل بغلش بود راه میرفت و صورتش هر لحظه قرمز تر میشد
تهیونگ نفس های سنگینش رو روی پوست ظریف ا.ت خالی میکرد..
طاقتش تاب شد و شروع به صحبت کرد: میدونی وقتی گونشو بوسیدی..قلبم دیگه نزد..؟ فهمیدی؟ تو اصلا عاشقم نیستی! تو از این عشق میکنی که میدونی برات میمیرم..
هر بار قلبمو بازی میدی..میدونی اگه قلبم بشکنه..دیگه وجود ندارم؟؟ قلبه..اسباب بازی نیست.. اگه دوسش داری بگو..خودم از زندگیت میرم..ولی اگه دوسم داری قیدشو بزن..ا.ت..اون جئون فا/کی رقیبمه..چجوری میتونی با رقیبم گرم بگیری؟؟ نمیفهمم.
اینم پارت ۴۰
جونگ کوک موهای حالت دارش رو از بین انگشت های تتو دارش رد کرد و پشت گوشش داد: سه قدم برو جلو..
با هر قدم ا.ت میشمرد: ۱ قدم.....۲قدم....۳قدم.....همونجا وایسا..
همینجاس..
دستای ورزیده جونگکوک بدن ا.ت رو توی بغلش گرفت و لباش رو روی لاله گوش ا.ت کشید: دختر کوچولوی من..
میدونم شانسی در برابر تهیونگ ندارم..ولی بازم عاشقت میمونم..
بعد از تموم کردن حرفش بوسه ای روی گردن ا.ت کاشت و دستاش رو از دور بدن ا.ت باز کرد
تک کلیدی از توی جیبش بیرون آورد که گیره سری بهش آویزون بود.. صدای تک خنده جونگکوک شنیده شد و ادامه داد: برات آشنا نیست؟؟
ا.ت دستی به صورتش کشید و جواب داد: چرا اشناس.. اما نمیدونم.
جونگکوک دستش رو با ملاحظه روی موهای بلند و مشکی رنگ ا.ت کشید و جواب داد: این گیره سر خودته..همون روزی که بهت اون گردنبند رو دادم.. اونروز از سرت افتاده بود و تهیونگ برش داشته بود..ولی من از جیبش برداشتم..و به کلیدم اویزونش کردم. تا همیشه ببینمش.
لبخند خرگوش طوری روی لباش نشوند و در خونه رو باز کرد: بیا تو..عاااااا یعنی.. بفرمایید
ا.ت دستی به موهای نرمِ جونگکوک کشید و تا پشت سرش برد: نه جونگ کوکی..کلی کار دارم..یه روز دیگه میام...باشه؟؟
جونگکوک دست ا.ت رو که بین موهاش بود گرفت و بوسه ایی بهش زد: پس منتظرتم..ا.تم..
شاید شنیدن کلمه(ا.تم) از زبون جونگکوک برای ا.ت خوشایند نبود..اما نمیتونست هم مقابله کنه..
ا.ت بوسه ایی به گونه خونی جونگکوک زد و با صدایی که قلب جونگکوک رو به تپش در میاورد ادامه داد: خب دیگه..من برم فعلا.
جونگ کوک وارد خونه شد و دستش رو به نشونه خداحافظی تکون داد: بای ا.تم
و در رو بست..
ا.ت هنوز زیاد از خونه کوک فاصله نگرفته بود که دستی روی شونش قرار گرفت: خوش گذشت؟؟
صدایی که به گوشش رسیده بود خون رو توی رگاش خشک کرد: ت..تهیونگی؟ ما رو دنبال میکردی؟؟
تهیونگ دستش رو زیر رون های ا.ت برد و از زمین بلندش کرد: فکر کنم یه قدر کافی وقت گذروندی..میریم خونه
تهیونگ در حالی که ا.ت براید استایل بغلش بود راه میرفت و صورتش هر لحظه قرمز تر میشد
تهیونگ نفس های سنگینش رو روی پوست ظریف ا.ت خالی میکرد..
طاقتش تاب شد و شروع به صحبت کرد: میدونی وقتی گونشو بوسیدی..قلبم دیگه نزد..؟ فهمیدی؟ تو اصلا عاشقم نیستی! تو از این عشق میکنی که میدونی برات میمیرم..
هر بار قلبمو بازی میدی..میدونی اگه قلبم بشکنه..دیگه وجود ندارم؟؟ قلبه..اسباب بازی نیست.. اگه دوسش داری بگو..خودم از زندگیت میرم..ولی اگه دوسم داری قیدشو بزن..ا.ت..اون جئون فا/کی رقیبمه..چجوری میتونی با رقیبم گرم بگیری؟؟ نمیفهمم.
اینم پارت ۴۰
۲۱.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.