رمان دلبر خیانت کار:پارت اول
پارت یک :💙🖤
می خوام داستان زندگی یک دختر ۱۴ ساله که با پدر و مادر و برادر کوچکترش توی یکی از شهر های ژاپن به نام کیوتو زندگی می کرد و براتون تعریف کنم این دختر خانم اسمش هاتسوکو اروزویی که تقریبا یک ماه میشه که از خونشون که توی شهر کیوتو بود به پایتخت ژاپن یعنی توکیو اسباب کشی کردند و امروز قراره هاتسوکو به مدرسه جدیدش که توی توکیو بره خب در حالت عادی همه ی بچه های هم سن و سال اون برای روز اول مدرسه ذوق دارن ولی هاتسوکو ناراحته چون از دوستاش جدا شده
جینا (مادر هاتسوکو) :هاتسوکو دخترم بیا سوار ماشین شو مدرست دیر میشه ها
هاتسوکو :نه مامان نمی خوام من می خوام برم به مدرسه قبلی خودم پیش دوستام
جینا :دخترم نگران نباش اینجا هم دوستای خوبی پیدا می کنی
هاتسوکو:راست میگی مامان
جینا:بله که راست می گم دختر مامان!حالا بیا سوار شو که الاناس مدرست دیر بشه
هاتسوکو :باشه مامان اومدم
در راه مدرسه
جینا : دخترم اینجا دیگه مثل مدرسه قبلی نشه ها که قلدر بازی در بیاری و بچه های مردم رو ضربه فنی کنی
هاتسوکو با لحنی خندان : چشم مامان
جینا :حتما تغذیه ای که بهت دادم بخوری ها
هاتسوکو : چشم مامان
جینا :نبینم روز اول بری عاشق بشی ها
هاتسوکو این بار با لحنی که عصبانیت از ان می بارید :چشم مامان
جینا :هاتسوکو
هاتسوکو:چشم مامان
جینا : اول بزار ببین که چی می خوام بگم بعد جواب بده
هاتسوکو:خب بگو مامان
جینا: رسیدیم مدرسه
هاتسوکو:ا واقعا
جینا :اره واقعا حالا پیاده شو
هاتسوکو : چشم مامان
از زبان هاتسوکو:بعد از خداحافظی با مادرم به سمت کلاسی که مادرم بهم گفته بود راهی شدم وقتی وارد کلاس شدم چشمم به یکی از صندلی های خالی افتاد رفتم روش نشستم که یهو یه صدای اشنایی به گوشم برخورد :هوی دختره نفله اونجا جای منه
رومو برگردوندم که ببینم صاحب صدا کیه که دیدم اون
ادامه دارد
می خوام داستان زندگی یک دختر ۱۴ ساله که با پدر و مادر و برادر کوچکترش توی یکی از شهر های ژاپن به نام کیوتو زندگی می کرد و براتون تعریف کنم این دختر خانم اسمش هاتسوکو اروزویی که تقریبا یک ماه میشه که از خونشون که توی شهر کیوتو بود به پایتخت ژاپن یعنی توکیو اسباب کشی کردند و امروز قراره هاتسوکو به مدرسه جدیدش که توی توکیو بره خب در حالت عادی همه ی بچه های هم سن و سال اون برای روز اول مدرسه ذوق دارن ولی هاتسوکو ناراحته چون از دوستاش جدا شده
جینا (مادر هاتسوکو) :هاتسوکو دخترم بیا سوار ماشین شو مدرست دیر میشه ها
هاتسوکو :نه مامان نمی خوام من می خوام برم به مدرسه قبلی خودم پیش دوستام
جینا :دخترم نگران نباش اینجا هم دوستای خوبی پیدا می کنی
هاتسوکو:راست میگی مامان
جینا:بله که راست می گم دختر مامان!حالا بیا سوار شو که الاناس مدرست دیر بشه
هاتسوکو :باشه مامان اومدم
در راه مدرسه
جینا : دخترم اینجا دیگه مثل مدرسه قبلی نشه ها که قلدر بازی در بیاری و بچه های مردم رو ضربه فنی کنی
هاتسوکو با لحنی خندان : چشم مامان
جینا :حتما تغذیه ای که بهت دادم بخوری ها
هاتسوکو : چشم مامان
جینا :نبینم روز اول بری عاشق بشی ها
هاتسوکو این بار با لحنی که عصبانیت از ان می بارید :چشم مامان
جینا :هاتسوکو
هاتسوکو:چشم مامان
جینا : اول بزار ببین که چی می خوام بگم بعد جواب بده
هاتسوکو:خب بگو مامان
جینا: رسیدیم مدرسه
هاتسوکو:ا واقعا
جینا :اره واقعا حالا پیاده شو
هاتسوکو : چشم مامان
از زبان هاتسوکو:بعد از خداحافظی با مادرم به سمت کلاسی که مادرم بهم گفته بود راهی شدم وقتی وارد کلاس شدم چشمم به یکی از صندلی های خالی افتاد رفتم روش نشستم که یهو یه صدای اشنایی به گوشم برخورد :هوی دختره نفله اونجا جای منه
رومو برگردوندم که ببینم صاحب صدا کیه که دیدم اون
ادامه دارد
۳.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.