کسی که خانوادم شد p21
( کوک ویو )
اوففف اصلا دوست ندارم به اون خراب شده برم.....از سر جام بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم.....سوار ماشینم شدم و به سمت اون قلعه ی نفرین شده حرکت کردم....رسیدم.....پشت در ورودی بزرگش بودم که با بوق زدن ماشینم درو برام باز کردن......
وارد محوطه شدم و از ماشین پیاده شدم....نگهبان ها بهم تعظیم میکردن......به سمت در ورودی قلعه رفتم که در باز شد و صدر اعظم اومد سمتم......ادای احترام کرد
( علامت صدر اعظم &)
& خوش آمدید شاهزاده
_ اون کجاست
&اعلیحضرت داخل منتظرتون هستند
بدون هیچ حرفی به داخل رفتم....خدمتکار ها بهم تعظیم میکردن...به سمت اتاق جلسات رفتم.....بدون در زدن درو باز کردم....مثل همیشه با تکبر روی اون صندلی کوفتیش نشسته بود....بدون اینکه ادای احترام کنم با اخم و سردی شروع به حرف زدن کردم
( علامت اعلیحضرت پدر کوک $)
_ چی کارم داشتی؟
$ این چه طرز حرف زدن با پدرته
_ هه پدر؟ مسخره بازی رو بزار کنار و بگو چی کارم داشتی
$ خیله خب....چیکارش کردی؟....کارشو تموم کردی؟....
( بچه ها اگر یادتون باشه گفته بودم پدر کوک کوک رو به زور فرستاده بود به ی ماموریت داخل دنیای انسان ها داره اونو میگه )
_ به خاطر چنین چیز مسخره ای منو کشوندی اینجا؟ خوب میدونم که کلاغات بهت خبر میرسونن پس فکر نکنم نیازی به بودن من اینجا باشه
برگشتم که برم اما با حرفی که زد سر جام وایستادم....
$ شنیدم ی انسان همراه خودت اوردی
برگشتم سمتش که ادامه ی حرفش رو زد
$ تازه شنیدم نشان مالکیت تو رو داره
_ اوووو نههه میبینم کلاغات حسابی داخل خبر رسوندن بهت پیشرفت کردن
$ بحث و نپیچون....من بهت اجازه دادم از قلعه بری و برای خودت آزادانه زندگی کنی....حتی گفتم میتونی تا هر وقت که بخوای خوش بگذرونی با هر زنی که می خوای اما فقط در حد خوش گذرونی تو آخرش چه بخوای چه نخوای باید با خواهرت جونگ ته ازدواج بکنی
_ هه ازادی؟کی رو می خوای گول بزنی منو یا خودتو؟ اینکه هر لحظه جاسوسیمو برات میکنن....تو به این میگی آزادی؟....و در مورد اون هرزه...من حتی اونو لایق اینکه خواهرم باشه هم نمیدونم چه برسه به اینکه لیاقت مارک شدن توسط منو داشته باشه....
$ در مورد خواهرت درست حرف بزن
_ چه خواهری آخه به خاطر قدرت می خواد برادر خودشو تور کنه ها.....
برگشتم به سمت در....و با هر قدمم حرف میزدم....
_ بهتره دیگه منو بیخودی به اینجا نکشونی....
و از اتاق خارج شدم....از قلعه بیرون زدم....سوار ماشینم شدم و از اون جا رفتم.....
( از دید راوی )
$ کانگ
& بله اعلیحضرت
$ می خوام راجب اون دختره انسان برام تحقیق کنی...ببین این پسره ی کله شق که نزدیک هیچ دختری نمی شد چرا رفته سمت اون و تازه مارکشم کرده
& چشم
ادای احترام کرد و رفت
( ات ویو)
.........
ببخشید چند روز نبودم حسابی موندین تو خماری ها😂
اوففف اصلا دوست ندارم به اون خراب شده برم.....از سر جام بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم.....سوار ماشینم شدم و به سمت اون قلعه ی نفرین شده حرکت کردم....رسیدم.....پشت در ورودی بزرگش بودم که با بوق زدن ماشینم درو برام باز کردن......
وارد محوطه شدم و از ماشین پیاده شدم....نگهبان ها بهم تعظیم میکردن......به سمت در ورودی قلعه رفتم که در باز شد و صدر اعظم اومد سمتم......ادای احترام کرد
( علامت صدر اعظم &)
& خوش آمدید شاهزاده
_ اون کجاست
&اعلیحضرت داخل منتظرتون هستند
بدون هیچ حرفی به داخل رفتم....خدمتکار ها بهم تعظیم میکردن...به سمت اتاق جلسات رفتم.....بدون در زدن درو باز کردم....مثل همیشه با تکبر روی اون صندلی کوفتیش نشسته بود....بدون اینکه ادای احترام کنم با اخم و سردی شروع به حرف زدن کردم
( علامت اعلیحضرت پدر کوک $)
_ چی کارم داشتی؟
$ این چه طرز حرف زدن با پدرته
_ هه پدر؟ مسخره بازی رو بزار کنار و بگو چی کارم داشتی
$ خیله خب....چیکارش کردی؟....کارشو تموم کردی؟....
( بچه ها اگر یادتون باشه گفته بودم پدر کوک کوک رو به زور فرستاده بود به ی ماموریت داخل دنیای انسان ها داره اونو میگه )
_ به خاطر چنین چیز مسخره ای منو کشوندی اینجا؟ خوب میدونم که کلاغات بهت خبر میرسونن پس فکر نکنم نیازی به بودن من اینجا باشه
برگشتم که برم اما با حرفی که زد سر جام وایستادم....
$ شنیدم ی انسان همراه خودت اوردی
برگشتم سمتش که ادامه ی حرفش رو زد
$ تازه شنیدم نشان مالکیت تو رو داره
_ اوووو نههه میبینم کلاغات حسابی داخل خبر رسوندن بهت پیشرفت کردن
$ بحث و نپیچون....من بهت اجازه دادم از قلعه بری و برای خودت آزادانه زندگی کنی....حتی گفتم میتونی تا هر وقت که بخوای خوش بگذرونی با هر زنی که می خوای اما فقط در حد خوش گذرونی تو آخرش چه بخوای چه نخوای باید با خواهرت جونگ ته ازدواج بکنی
_ هه ازادی؟کی رو می خوای گول بزنی منو یا خودتو؟ اینکه هر لحظه جاسوسیمو برات میکنن....تو به این میگی آزادی؟....و در مورد اون هرزه...من حتی اونو لایق اینکه خواهرم باشه هم نمیدونم چه برسه به اینکه لیاقت مارک شدن توسط منو داشته باشه....
$ در مورد خواهرت درست حرف بزن
_ چه خواهری آخه به خاطر قدرت می خواد برادر خودشو تور کنه ها.....
برگشتم به سمت در....و با هر قدمم حرف میزدم....
_ بهتره دیگه منو بیخودی به اینجا نکشونی....
و از اتاق خارج شدم....از قلعه بیرون زدم....سوار ماشینم شدم و از اون جا رفتم.....
( از دید راوی )
$ کانگ
& بله اعلیحضرت
$ می خوام راجب اون دختره انسان برام تحقیق کنی...ببین این پسره ی کله شق که نزدیک هیچ دختری نمی شد چرا رفته سمت اون و تازه مارکشم کرده
& چشم
ادای احترام کرد و رفت
( ات ویو)
.........
ببخشید چند روز نبودم حسابی موندین تو خماری ها😂
۸۴.۴k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.