دشمنی پارت اخر
مان سون:میرم ولی وقتی مردم پشیمون میشی
ا.ت:سعی میکنم پشیمون شم.
(از عمارت بیرونشون کردن خودشون رفتن تو حال)
تهیونگ:ا.ت خوبی؟
ا.ت:خ..خوبم
تهیونگ:آب بیارم برات؟
ا.ت:میشه بغلم کنی؟
لیلیث:نه
تهیونگ:آره آره چرا نشه
راوی
تهیونگ نشست روی مبل اتو به آغوش کشید موهاشو نوازش میکرد بوسه ریزی به موهاش زد در حالی که بهش میگفت
تهیونگ:همچی درست میشه نگران نباش
ا.ت:م...میمیره؟
تهیونگ:......................
(دو هفته بعد)
راوی
چند دوز بعدش پدر ا.ت واقعا مرد و ا.ت تنها چیزی که ازش داشت یه نامه بود.
نامه:
ا.ت دختر عزیزم،دختر بلند پروازم،یادته اولین باری که اسممو صدا زدی؟یا اولین باری که میخواستی با چاقو منو بکشی؟میدونم ازم تنفر داری ولی الان وقتشه که یسری چیزارو برات روشن کنم کسی که مادرشوهر ایندتو کشت برادر ناتنیم بود درسته عمو مان هون من اونشب تهیونگو بردم به خونه پدرش ولی بخواطر کثافت کاری هایی که کرده بودم ترسیدم واقعیتو بگم اگه میگفتم عموت همشو برملا میکرد ولی از چشم های تیز تو چیزی پنهان نمیمونه....افرین دخترم همچیو دیدی ولی به روم نیاوردی از طرف من از پسرم تهیونگ عذر بخواه برای این دروغ و بهش بگو عذاب وجدان نداشته باشه کسی که باید عذاب وجدان داشته باشه منم که این همه سال این دروغ بزرگو نگفتم....میدونم دوستش داری خوشبخت بشین عزیز کرده ی مان سون
راوی
ا.ت الان کاری جز گریه تو بغل تهیونگ نمیتونست بکنه عذاب وجدان سخت عذابش میداد ولی تنها چیزی که آرومش میکرد بغل گرم تهیونگ بود.
تموم شد به همین آسودگی منم اصلا سر این چنتا پارت اخر زار زار گریه نکردم اصلا✔️✔️✔️✔️
لایک کنید فیک بعدی تو راهههههسعسنستسناستس
ا.ت:سعی میکنم پشیمون شم.
(از عمارت بیرونشون کردن خودشون رفتن تو حال)
تهیونگ:ا.ت خوبی؟
ا.ت:خ..خوبم
تهیونگ:آب بیارم برات؟
ا.ت:میشه بغلم کنی؟
لیلیث:نه
تهیونگ:آره آره چرا نشه
راوی
تهیونگ نشست روی مبل اتو به آغوش کشید موهاشو نوازش میکرد بوسه ریزی به موهاش زد در حالی که بهش میگفت
تهیونگ:همچی درست میشه نگران نباش
ا.ت:م...میمیره؟
تهیونگ:......................
(دو هفته بعد)
راوی
چند دوز بعدش پدر ا.ت واقعا مرد و ا.ت تنها چیزی که ازش داشت یه نامه بود.
نامه:
ا.ت دختر عزیزم،دختر بلند پروازم،یادته اولین باری که اسممو صدا زدی؟یا اولین باری که میخواستی با چاقو منو بکشی؟میدونم ازم تنفر داری ولی الان وقتشه که یسری چیزارو برات روشن کنم کسی که مادرشوهر ایندتو کشت برادر ناتنیم بود درسته عمو مان هون من اونشب تهیونگو بردم به خونه پدرش ولی بخواطر کثافت کاری هایی که کرده بودم ترسیدم واقعیتو بگم اگه میگفتم عموت همشو برملا میکرد ولی از چشم های تیز تو چیزی پنهان نمیمونه....افرین دخترم همچیو دیدی ولی به روم نیاوردی از طرف من از پسرم تهیونگ عذر بخواه برای این دروغ و بهش بگو عذاب وجدان نداشته باشه کسی که باید عذاب وجدان داشته باشه منم که این همه سال این دروغ بزرگو نگفتم....میدونم دوستش داری خوشبخت بشین عزیز کرده ی مان سون
راوی
ا.ت الان کاری جز گریه تو بغل تهیونگ نمیتونست بکنه عذاب وجدان سخت عذابش میداد ولی تنها چیزی که آرومش میکرد بغل گرم تهیونگ بود.
تموم شد به همین آسودگی منم اصلا سر این چنتا پارت اخر زار زار گریه نکردم اصلا✔️✔️✔️✔️
لایک کنید فیک بعدی تو راهههههسعسنستسناستس
۳.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.