فیک۳ شاتی جیمین شات۲
بلند شدم و گفتم:بیدارم.تعجب کرده بود.من:چی شده...جای زدن و دعوا کردن بگو چی شده.اشکاش شدت یافت نمیدونم چرا دلم براش هی بیشتر میسوخت...حتی اگه دشمنشم ت این وعض میدیدش دلش میسوخت.جیمین:ب...باید بفروشمت.من:چیییی چی شده چرا؟میخوای باز بدبخت ترم کنییییی؟....چرا فقط بگو چرا.جیمین:بعد این ک حرفمو قبول نکردی...ر...رفتم قمار خونه....من:این ک از ی قمارباز بعید نیست...نکنه...سره من.....جیمین:اره...یکی از دوستام روت شرط بست اگه ق...قبول نمیکردم میکشتت....من:همون رئیس مافیا ع؟.سرشو ب نشونه اره تکون داد و ادامه داد:با تقلب برد بعدشم کلی مست کردم و....من:بسه.اشکاشو پاک کردم و گفتم:بهتر بود بازی نمیکردی(هفته بعد)وسایلمو جمع کردم ک برم ی نگای ب جیمین کردم ک داشت اشکاشو پنهان میکرد ک ی ماشین اومد و ی پسر پیاده شد.جیمین:ولی کارت خوب نبود یونگی.یونگی:هه نکنه کاره ت ک دختره کم سنو ب مجبور ب ازدواج کردی درست بود؟...حده اقل پیش من ارامش داره.من:چرا...سره من شرط بستی؟.یونگی:شاید چون...دوست پدرتم...قبلا دیدیم ولی یادت نیست...اره نقشم نزدیکی ب جیمین بود و...بقیشو تا اخر برو.من:نمیخواد.این چ زری بود زدم؟.یونگی:نمیتونم بابات گفت مراقبت باشم بیش من جات امن تره...بعدم باهرکی ک خواستی ازدواج کن.یهو جیمین تفنگ گزاشت رو سرش و گفت:بسه دیگه.یونگی هم متقابلن تفنگ گزاشت رو سرش.یونگی:راشل بهتره این صحنه رو نبینی.جیمین:قراره یکیمون همینجا بمیره.داشتن بحث میکردم ک داد زدم:بسهههه زندگیه من خودش سخته...با مردنتون سخت ترش نکنین.بعدش از در رفتم بیرون صدای دادشون ک میگفتن راشل وایسا رو میشنیدم...
این پارتو خیلی کم نوشتم ول خو خوده فیک کم بود...
این پارتو خیلی کم نوشتم ول خو خوده فیک کم بود...
۹.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.