ماه ابی
ماه ابی
پارت۲۰
ویو لنو:
+چرا کشتیش لعنتی؟اخه چرا(داد و گریه شدید)
اون پیر زن روبه روم نشست دستش روشونم گذاشت
پیر زن:عیبی نداره با یکی دیگه جاش دوست میشی و بدش فراموشش میکنی بهتره خوشحال باشی و فکر انتقام نباشی دخترم چون انتقام زندگیتو نابود میکنه دقیقا مثل دختر من(وینی)
+نه من هیچوقت کسی که همیشه پشتم بودو فراموش نمیکنم هیچوقتت(گریه)
بد ۱مین فهمیدم اون پیرزن چیگفت اون گفت دخترم؟دستام از جلو چشام برداشتم و به پیرزن نگا کردم هنوز لبخندش رو صورتش بود
+وایسا تو گفتی دخترم وینی دخترته؟مگه اون یتیم نبود؟
پیرزن:بهتره داستانشو نگم
+ولی میخام بدونم چرا کشتش؟چرا
دوباره گریم گرفت
مغزلنو:چرا انقد گریه میکنه این قلب
قلب:چون بهترین دوستشو کشتن توقع داری بخنده؟
مغز:نه ولش کن
پیرزن:دخترم هیچوقت از اینکه بهترین دوستت مرد یا عزیز ترین کَست مرد ناراحت نشو چون اون زمان مرگش رسیده
+من دوسش داشتم اون یکی از بهترینا برام بود(اشک)
لبخندش باز تر شد
پیرزن:منم یه زمانی هم سن تو که بودم یکی از بهترین دوستامو کشتن من رفتم انتقام بگیرم اما انتقام زندگیمو خراب کرد یه روز خوش برام نزاشت شکستم کرد میدونی دخترم؟بعضی وقتا باید گذشت کرد حتا اگه کسی عزیز ترین و بهترین و صمیمی ترین کَست و کشت یادت باشه گذشت مهم ترین چیز تویه زندگیه
حرفاش برام دلنشین بود وقتی یکم دقت کردم دیدم باپیگاردا خیلی بی صدا تند وتند اشک میریزن پیرزن بغلم کرد بد چن دیقه یه تیر پشت کمرش خورد وینی بهش تیر زد و وقتی از بغلم جداش کردم با یه لبخند دل نشینی از خون ریزی زیاد مرد
وینی:خب مامان توام مردی و فقط لنو میمونه،هوی شماها گره نکنین بکشینش
بادیگاردا هیچکاری انجام ندادن
وینی:مگه باشما نیستم(داد)
اون بادیگاردی که اون زنو شلاق میزد اون چاقویی که من دستم گرفته بودمو برداشت و کرد تو قلب وینی اشکام همینجوری میریختن
بادیگارد:تو کاری کردی مادرم و با شلاق بزنم و با چاقو بکشمش منم تورو کشتم حرفای مامانت قشنگ بود اما من هیچوقت نمیتونم از مادرم بگذرم(اشک)
وینی:ازاینجا متنفرم(لحزات اخر و نفس نفس)
بد گفتن این چشاش به ارومی بسته شد
+اینجام از تو متنفره
رفتم اون اتاقی که ته و کوک بودن درو شکستم لبخند کمرنگی بهشون زدم
+ازادیم دیگه
لبخندم تبدیل به گریه شد کوک اومد جلو بغلم کرد
-چیشده؟
+نا..نامجون و کشت
ته:چیییی(داد)
-شوخی جالبی بود
+جنازش طبقه چهارم زیر زمینی که روبه روی اتاق شکنجه اوله
دوتاشون شروع کردن به گریه کردن بد نیم ساعت گریه از اون عمارت خارج شدیم تا یه زندگی جدید بسازیم بادیگارد ها هم همینطور
ادامش پارت بد-
پارت۲۰
ویو لنو:
+چرا کشتیش لعنتی؟اخه چرا(داد و گریه شدید)
اون پیر زن روبه روم نشست دستش روشونم گذاشت
پیر زن:عیبی نداره با یکی دیگه جاش دوست میشی و بدش فراموشش میکنی بهتره خوشحال باشی و فکر انتقام نباشی دخترم چون انتقام زندگیتو نابود میکنه دقیقا مثل دختر من(وینی)
+نه من هیچوقت کسی که همیشه پشتم بودو فراموش نمیکنم هیچوقتت(گریه)
بد ۱مین فهمیدم اون پیرزن چیگفت اون گفت دخترم؟دستام از جلو چشام برداشتم و به پیرزن نگا کردم هنوز لبخندش رو صورتش بود
+وایسا تو گفتی دخترم وینی دخترته؟مگه اون یتیم نبود؟
پیرزن:بهتره داستانشو نگم
+ولی میخام بدونم چرا کشتش؟چرا
دوباره گریم گرفت
مغزلنو:چرا انقد گریه میکنه این قلب
قلب:چون بهترین دوستشو کشتن توقع داری بخنده؟
مغز:نه ولش کن
پیرزن:دخترم هیچوقت از اینکه بهترین دوستت مرد یا عزیز ترین کَست مرد ناراحت نشو چون اون زمان مرگش رسیده
+من دوسش داشتم اون یکی از بهترینا برام بود(اشک)
لبخندش باز تر شد
پیرزن:منم یه زمانی هم سن تو که بودم یکی از بهترین دوستامو کشتن من رفتم انتقام بگیرم اما انتقام زندگیمو خراب کرد یه روز خوش برام نزاشت شکستم کرد میدونی دخترم؟بعضی وقتا باید گذشت کرد حتا اگه کسی عزیز ترین و بهترین و صمیمی ترین کَست و کشت یادت باشه گذشت مهم ترین چیز تویه زندگیه
حرفاش برام دلنشین بود وقتی یکم دقت کردم دیدم باپیگاردا خیلی بی صدا تند وتند اشک میریزن پیرزن بغلم کرد بد چن دیقه یه تیر پشت کمرش خورد وینی بهش تیر زد و وقتی از بغلم جداش کردم با یه لبخند دل نشینی از خون ریزی زیاد مرد
وینی:خب مامان توام مردی و فقط لنو میمونه،هوی شماها گره نکنین بکشینش
بادیگاردا هیچکاری انجام ندادن
وینی:مگه باشما نیستم(داد)
اون بادیگاردی که اون زنو شلاق میزد اون چاقویی که من دستم گرفته بودمو برداشت و کرد تو قلب وینی اشکام همینجوری میریختن
بادیگارد:تو کاری کردی مادرم و با شلاق بزنم و با چاقو بکشمش منم تورو کشتم حرفای مامانت قشنگ بود اما من هیچوقت نمیتونم از مادرم بگذرم(اشک)
وینی:ازاینجا متنفرم(لحزات اخر و نفس نفس)
بد گفتن این چشاش به ارومی بسته شد
+اینجام از تو متنفره
رفتم اون اتاقی که ته و کوک بودن درو شکستم لبخند کمرنگی بهشون زدم
+ازادیم دیگه
لبخندم تبدیل به گریه شد کوک اومد جلو بغلم کرد
-چیشده؟
+نا..نامجون و کشت
ته:چیییی(داد)
-شوخی جالبی بود
+جنازش طبقه چهارم زیر زمینی که روبه روی اتاق شکنجه اوله
دوتاشون شروع کردن به گریه کردن بد نیم ساعت گریه از اون عمارت خارج شدیم تا یه زندگی جدید بسازیم بادیگارد ها هم همینطور
ادامش پارت بد-
۳۵.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.