عشق و غرور p77
رفتن بیرون ..سعید به فرهاد خان و کیوان توضیح کوتاهی داد اونها بعد از شنیدن ماجرا نگاهی به نامجون انداختن
و او باز هم از این حقارت حرصی شد
******
با وجود نا توانیش توانشو جمع کرد و از پله ها پایین دوید:
_غلط کردم خانزاده
نامجون کمربند به دست از پله ها پایین اومد:
_حالا برای من قرص میخوری؟ ارههههه
گیسیا سریع پشت پدرش سنگر گرفت..فرهاد خان گفت:
_بس کن ...الان وقت اینکارا نیست..نمیبینی حالشو
نامجون رو به روش ایستاد:
_برو کنار دایی..نزار حرمتت بکشنه...زنمه اختیارش رو دارم ..الانم باید ادبش کنم تا دفعه بعد از این گه ها نخوره
گیسیا از خشم تو صدای نامجون لرزید و بیشتر پشت پدرش پنهان شد
_بخاطر من این دفعه رو بگذر
نامجون در جوابش گفت:
_نمیشه دایی..نمیتونم
و فرهاد خان و کنار زد و به گیسیای لرزون و رنگ پریده رسید .
(گیسیا)
ضربه زد ..جیغم بلند شد
ضربه بعد ...بازم جیغ
به دستور خانزاده وسط حیاط فلک شدم...اون هم ۱۰۰ ضربه شلاق
کف پاهام میسوخت و درد میکرد
سر ۸۳ مین ضربه چشمام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم .
شقیقه هام تیر میکشید
صدای پچ پچی به گوشم میخورد اما نا واضح بود
پلکای سنگینم رو از هم باز کردم
تاریکی شب از پنجره خودشو نشون میداد
به نسرین و یکی از خدمتکاری که داشتن حرف میزدن چشم دوختن
و او باز هم از این حقارت حرصی شد
******
با وجود نا توانیش توانشو جمع کرد و از پله ها پایین دوید:
_غلط کردم خانزاده
نامجون کمربند به دست از پله ها پایین اومد:
_حالا برای من قرص میخوری؟ ارههههه
گیسیا سریع پشت پدرش سنگر گرفت..فرهاد خان گفت:
_بس کن ...الان وقت اینکارا نیست..نمیبینی حالشو
نامجون رو به روش ایستاد:
_برو کنار دایی..نزار حرمتت بکشنه...زنمه اختیارش رو دارم ..الانم باید ادبش کنم تا دفعه بعد از این گه ها نخوره
گیسیا از خشم تو صدای نامجون لرزید و بیشتر پشت پدرش پنهان شد
_بخاطر من این دفعه رو بگذر
نامجون در جوابش گفت:
_نمیشه دایی..نمیتونم
و فرهاد خان و کنار زد و به گیسیای لرزون و رنگ پریده رسید .
(گیسیا)
ضربه زد ..جیغم بلند شد
ضربه بعد ...بازم جیغ
به دستور خانزاده وسط حیاط فلک شدم...اون هم ۱۰۰ ضربه شلاق
کف پاهام میسوخت و درد میکرد
سر ۸۳ مین ضربه چشمام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم .
شقیقه هام تیر میکشید
صدای پچ پچی به گوشم میخورد اما نا واضح بود
پلکای سنگینم رو از هم باز کردم
تاریکی شب از پنجره خودشو نشون میداد
به نسرین و یکی از خدمتکاری که داشتن حرف میزدن چشم دوختن
۹۱.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.