عشق دوباره پارت 9
صبح....
ویو جونگ کوک
امروز روزی بود که خواهرامون میومدن و ته هم دوروزی بود ازش خبر نبود (تازه یادش افتاره 😐) بیدار شدپ و با لینا مواجه شدم که خیلی کیوت خوابیده بود یه بوسه ای رو پیشونیش زدم و بلند شدم و رفتم صبحونه درست کنم که صدای زنگ در اومد درو باز کردم و با دیدن ته کلی ذوق کردم
(علامت ته: •)
-داداش
•سلام بانی کوچولو
-توهم؟
•منظورت چیه؟
-توهم مثل لینا به من میگی بانی؟
•لینا؟ مگه اومده؟
-اوهوم خوابه
•و.. واقعا؟
-اره......
پارت بعدی پارت اخره
شرایط پارت بعد
۴کامنت
۵لایک
ویو جونگ کوک
امروز روزی بود که خواهرامون میومدن و ته هم دوروزی بود ازش خبر نبود (تازه یادش افتاره 😐) بیدار شدپ و با لینا مواجه شدم که خیلی کیوت خوابیده بود یه بوسه ای رو پیشونیش زدم و بلند شدم و رفتم صبحونه درست کنم که صدای زنگ در اومد درو باز کردم و با دیدن ته کلی ذوق کردم
(علامت ته: •)
-داداش
•سلام بانی کوچولو
-توهم؟
•منظورت چیه؟
-توهم مثل لینا به من میگی بانی؟
•لینا؟ مگه اومده؟
-اوهوم خوابه
•و.. واقعا؟
-اره......
پارت بعدی پارت اخره
شرایط پارت بعد
۴کامنت
۵لایک
۳.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.