ازدواج اجباری پارت76
خوشگلا زیاد اسرار کردید اینم پارت هدیه باشه🎁😘💗
با یه نیشخند نگاهم کرد و بعد پاشد اومد جلوم وایساد و گفت
جونگکوک:من بچه میخوام و میخوام بزاری که حا*مله شی
چشمام از تعجب باز شد بچه چی دیگه نگران گفتم
ا.ت:تو بهم گوش ندادی چی گفتم چطور بچه دارشم اخه
جدی گفت
جونگکوک:اگه حا*مله شی و بهم یه بچه بدی از اینجا میریم پس نگران نباش
کلافه نگاهش کردم چون میدونم داره بهم دوغ میگه برای اینگه راضی شم منم ناچار گفتم
ا.ت: باشه ولی کجا میریم
دستم رو گرفت و گفت
جونگکوک:بیا بریم یه جایی فعلا
.......خ.کیم
صبح بود منتظر لارا بودم ببینم کاری که بهش دادم رو کرده که در باز شد و اومد تو زود گفتم
خ.کیم:لارا چیشد چیکار کردی
لارا:مادر تو راست میگفتی او قر*ص میخورد
خ.کیم: میدونستم پس چیکار کردی جایی گذاشتی که جونگکوک ببینه
لارا:اره گزاشته بود تو صندق و تو کمد پنهان کرده بود منم گزاشتم رو میز جونگکوک
خ.کیم:پس این سر وصدا برای این بود مطمئنم
لارا:ولی مادر اون دخترم گناه داره احساس ناراحتی میکنم براش
این دختر احمق هم دیونه شده مدتیه نگران این دختر بی*شرم خانواده پارک میشه منم گفتم
خ.کیم: بله که گناه داره الان برای اون بهتره که از جونگکوک جداشه برای ماهم بهتره
لارا:میترسم جونگکوک عزیتش کنه
دختره احمق داشت رو مخم میرفت گفتم
خ.کیم:لارا ساکت باش
لارا: چشم
خ.کیم:خب توبرو تا نفهمن
اون احمق رفت جونگکوک نمیزارم به ارزو هات برسی
.......ا.ت
ای خدا نمیدونم چیکار کنم از دست جونگکوک با اون شرطش
راستش تو راه یک دفعه یاد جیمین و نارا اوفتادم پس به زور جونگکوک رو راضی کردم البته بعد کلی خواهش تمنا کردن که بریم یه سر بهشون بزنیم رسیدیم جلو در رفتیم درو زدیم که نارا درو باز کرد با لبخند به من نگاه کرد و بعد بااخم به جونگکوک اونم سرد و بی باکانه نگاهش میکرد
نارا:خوش اومدید ا.ت تو چطوری
ا.ت:خوبم نارا تو خوبی
نارا:منم خوبم البته خوب میشم اگه جونگکوک جان دست از سر مون برداره
با تعجب گفت
ا.ت:چرا چی شده
نارا ساکت شد که صدای جیمین اومد
جیمین:نارا کی اومده
جیمین اومد ولی چی ببینم شوکه شدم صورتش پر زخم بود لب و ابروش زخم عمیق بود و گونه سمت راستش کبود شده بود با تعجب گفتم
ا.ت:این چه وضعشه
نارا و جیمین با اخم به جونگکوک که بی باک بهشون نگاه میکرد نگاه میکردن که گفتم
ا.ت:نگید که کار جونگکوکه
جیمین:پس میخوای کار کی باشه
جونگکوک کلافه وبی باک،سرد گفت
جونگکوک:دستم درد نکنه باید بیشتر میزدم ولی خدارو شکر کن که دامادمون بودی
جیمین:اخه من چه گناهی کردم که تو برادر نارا شدی
نارا:داداش به صورتش نگاه کن چرا اینکارو باهاش کردی
جونگکوک:خدارو شکر کن اگه به خاطر تو نبود الان تو قبر بود
جیمین:مثل اینکه بتونی
جیمین کلافه نگاهش کرد وبعد رو به من کرد وگفت
جیمین:ا.ت عزیزم تو خوبی اون احمق که کاری باهات نکرد نه
ناراحت گفتم
ا.ت:منو ببخش جیمین
جیمین:چیزی نیست خیلتم نباشه
جونگکوک کلافه گفت
جونگکوک:خب بریم ا.ت
ا.ت:خب خدا حافظ
بعد خداحافظی با جونگکوک سمت ماشین رفتیم
ا.ت:پس دیشب که رفتی این بلارو سر جیمین اوردی
جونگکوک:بله خوشگلم این درسته کنمیتونم کاری با تو بکنم پس او باج شو داد
ا.ت: جونگکوک اون برادرمه
جونگکوک:برام مهم نیست اون کیه نباید برات میاورد
کلافه برای اینکه بحث ادامه پیدا نکنه گفتم
ا.ت:حالا کجا میریم
خندید وگفت
جونگکوک:سوپرایزه شیرینکم
با یه نیشخند نگاهم کرد و بعد پاشد اومد جلوم وایساد و گفت
جونگکوک:من بچه میخوام و میخوام بزاری که حا*مله شی
چشمام از تعجب باز شد بچه چی دیگه نگران گفتم
ا.ت:تو بهم گوش ندادی چی گفتم چطور بچه دارشم اخه
جدی گفت
جونگکوک:اگه حا*مله شی و بهم یه بچه بدی از اینجا میریم پس نگران نباش
کلافه نگاهش کردم چون میدونم داره بهم دوغ میگه برای اینگه راضی شم منم ناچار گفتم
ا.ت: باشه ولی کجا میریم
دستم رو گرفت و گفت
جونگکوک:بیا بریم یه جایی فعلا
.......خ.کیم
صبح بود منتظر لارا بودم ببینم کاری که بهش دادم رو کرده که در باز شد و اومد تو زود گفتم
خ.کیم:لارا چیشد چیکار کردی
لارا:مادر تو راست میگفتی او قر*ص میخورد
خ.کیم: میدونستم پس چیکار کردی جایی گذاشتی که جونگکوک ببینه
لارا:اره گزاشته بود تو صندق و تو کمد پنهان کرده بود منم گزاشتم رو میز جونگکوک
خ.کیم:پس این سر وصدا برای این بود مطمئنم
لارا:ولی مادر اون دخترم گناه داره احساس ناراحتی میکنم براش
این دختر احمق هم دیونه شده مدتیه نگران این دختر بی*شرم خانواده پارک میشه منم گفتم
خ.کیم: بله که گناه داره الان برای اون بهتره که از جونگکوک جداشه برای ماهم بهتره
لارا:میترسم جونگکوک عزیتش کنه
دختره احمق داشت رو مخم میرفت گفتم
خ.کیم:لارا ساکت باش
لارا: چشم
خ.کیم:خب توبرو تا نفهمن
اون احمق رفت جونگکوک نمیزارم به ارزو هات برسی
.......ا.ت
ای خدا نمیدونم چیکار کنم از دست جونگکوک با اون شرطش
راستش تو راه یک دفعه یاد جیمین و نارا اوفتادم پس به زور جونگکوک رو راضی کردم البته بعد کلی خواهش تمنا کردن که بریم یه سر بهشون بزنیم رسیدیم جلو در رفتیم درو زدیم که نارا درو باز کرد با لبخند به من نگاه کرد و بعد بااخم به جونگکوک اونم سرد و بی باکانه نگاهش میکرد
نارا:خوش اومدید ا.ت تو چطوری
ا.ت:خوبم نارا تو خوبی
نارا:منم خوبم البته خوب میشم اگه جونگکوک جان دست از سر مون برداره
با تعجب گفت
ا.ت:چرا چی شده
نارا ساکت شد که صدای جیمین اومد
جیمین:نارا کی اومده
جیمین اومد ولی چی ببینم شوکه شدم صورتش پر زخم بود لب و ابروش زخم عمیق بود و گونه سمت راستش کبود شده بود با تعجب گفتم
ا.ت:این چه وضعشه
نارا و جیمین با اخم به جونگکوک که بی باک بهشون نگاه میکرد نگاه میکردن که گفتم
ا.ت:نگید که کار جونگکوکه
جیمین:پس میخوای کار کی باشه
جونگکوک کلافه وبی باک،سرد گفت
جونگکوک:دستم درد نکنه باید بیشتر میزدم ولی خدارو شکر کن که دامادمون بودی
جیمین:اخه من چه گناهی کردم که تو برادر نارا شدی
نارا:داداش به صورتش نگاه کن چرا اینکارو باهاش کردی
جونگکوک:خدارو شکر کن اگه به خاطر تو نبود الان تو قبر بود
جیمین:مثل اینکه بتونی
جیمین کلافه نگاهش کرد وبعد رو به من کرد وگفت
جیمین:ا.ت عزیزم تو خوبی اون احمق که کاری باهات نکرد نه
ناراحت گفتم
ا.ت:منو ببخش جیمین
جیمین:چیزی نیست خیلتم نباشه
جونگکوک کلافه گفت
جونگکوک:خب بریم ا.ت
ا.ت:خب خدا حافظ
بعد خداحافظی با جونگکوک سمت ماشین رفتیم
ا.ت:پس دیشب که رفتی این بلارو سر جیمین اوردی
جونگکوک:بله خوشگلم این درسته کنمیتونم کاری با تو بکنم پس او باج شو داد
ا.ت: جونگکوک اون برادرمه
جونگکوک:برام مهم نیست اون کیه نباید برات میاورد
کلافه برای اینکه بحث ادامه پیدا نکنه گفتم
ا.ت:حالا کجا میریم
خندید وگفت
جونگکوک:سوپرایزه شیرینکم
۶۱.۵k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.