Part ²⁴
Part ²⁴
ا.ت ویو:
با صدای که از پشتم شنیدم برگشتم... جونگ کوک پشت سرم ایستاده بود.. از دیدنش خشکم زد
ا.ت:سلام
حرفی نزد همون جا وایستاده بود و داشت نگاهم میکرد...یه طرف لب هاش رو کج کرد و اروم اومد نزدیکم
کوک:چرا اومدی اینجا
ا.ت:دیدم هوا خوبه گفتم بیام بیرون
کوک:بارون رو دوست داری
چرخیدم سمتش
ا.ت:اره چطور؟
کوک:اخه دیدم چطور با ذوق اومدی بیرون
ا.ت:فکر نمیکردم انقد بیکار باشین که منو دید بزنید
خنده صدا داری کرد گفت
کوک:حالا که میبینی هستم...
قبل از اینکه ببینمش خندش محو شد... چند دقیقه ای همون جا وایستاده بودیم که گفت
کوک:بهتره بری داخل توکه نمیخوایی برای عروسی خواهرم مریض بشی
با یاداوری جشن عروسی هانول لبخندی به لبام اومد... چند قدمی رفته بودم که یاد چیزی افتادم
ا.ت:بابت اتاق هم ممنونم دفعه قبل نتونستم ازتون تشکر کنم
تعظیمی کردم و سریع رفتم وارد عمارت و اتاقم شدم...از همکلام شدن باهاش احساس خوبی داشتم...با خوشحالی رفتم سمت تخت و خوابیدم
روز ها بدون وقفه میومدن و میرفتن همه چی عادی بود که روز جشن عروسی رسید... هانول با شتاب در اتاق رو باز کرد و با ذوق گفت
هانول:ا.ت بیا لباسم رو ببینم
همراهش به اتاقش رفتم
ا.ت:این خیلی زیباست مطمعنم توی تنت خیلی زیبا میشه
لبخندی زد گفت یه چیز دیگه هم هست دستمو کشید و برد توی کلوزت رومش یه لباس خیلی قشنگ اون وسط بود
هانول:این رو با سلیقه خودم برات گفتم بدوزن
با ذوق و شوق به طرف لباس رفتم و دستی بهش کشیدم... نگین کاری های روی لباس زیباییش رو چندین برابر کرده بود... هانول رفت سمت یکی از کشو هاش و سه تا جعبه تقریبا بزرگ رو بیرون اورد و دادشون به من
هانول:اینا هم لازمت میشه
سر تکون دادم لباسم رو بر داشتم و رفتم به سمت اتاقم... وسایل رو گذاشتم روی تخت... مراسم حدود ساعت ۶ در عمارت اقا داماد برگزار میشد نگاهی به ساعت کردم ساعت ۲ بود... رفتم حمام و یه دوش حسابی گرفتم که یه ساعت از وقتمو گرفت... رفتم سمت جعبه هایی که هانول داده بود و بازشون کردم... یه جفت کفش مشکی یه ست جواهرات... یه کت خز یه کیف مشکی همراه با کلی لوازم ارایش...چشمام داشتن برق میزدن تو دلم یه تشکر از هانول کردم و رفتم به بقیه کارام برسم... نشستم و موهامو خشک و حالت دارشون کردم...از توی جعبه همه لوازم ارایشی هارو در اوردم و چیدم روی میز... همش هم برند بودن... اون وسطا چیزی نظرم رو جلب کرد...
ادامه دارد
شرط:
لایک و کامنت بالا باشه
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
با صدای که از پشتم شنیدم برگشتم... جونگ کوک پشت سرم ایستاده بود.. از دیدنش خشکم زد
ا.ت:سلام
حرفی نزد همون جا وایستاده بود و داشت نگاهم میکرد...یه طرف لب هاش رو کج کرد و اروم اومد نزدیکم
کوک:چرا اومدی اینجا
ا.ت:دیدم هوا خوبه گفتم بیام بیرون
کوک:بارون رو دوست داری
چرخیدم سمتش
ا.ت:اره چطور؟
کوک:اخه دیدم چطور با ذوق اومدی بیرون
ا.ت:فکر نمیکردم انقد بیکار باشین که منو دید بزنید
خنده صدا داری کرد گفت
کوک:حالا که میبینی هستم...
قبل از اینکه ببینمش خندش محو شد... چند دقیقه ای همون جا وایستاده بودیم که گفت
کوک:بهتره بری داخل توکه نمیخوایی برای عروسی خواهرم مریض بشی
با یاداوری جشن عروسی هانول لبخندی به لبام اومد... چند قدمی رفته بودم که یاد چیزی افتادم
ا.ت:بابت اتاق هم ممنونم دفعه قبل نتونستم ازتون تشکر کنم
تعظیمی کردم و سریع رفتم وارد عمارت و اتاقم شدم...از همکلام شدن باهاش احساس خوبی داشتم...با خوشحالی رفتم سمت تخت و خوابیدم
روز ها بدون وقفه میومدن و میرفتن همه چی عادی بود که روز جشن عروسی رسید... هانول با شتاب در اتاق رو باز کرد و با ذوق گفت
هانول:ا.ت بیا لباسم رو ببینم
همراهش به اتاقش رفتم
ا.ت:این خیلی زیباست مطمعنم توی تنت خیلی زیبا میشه
لبخندی زد گفت یه چیز دیگه هم هست دستمو کشید و برد توی کلوزت رومش یه لباس خیلی قشنگ اون وسط بود
هانول:این رو با سلیقه خودم برات گفتم بدوزن
با ذوق و شوق به طرف لباس رفتم و دستی بهش کشیدم... نگین کاری های روی لباس زیباییش رو چندین برابر کرده بود... هانول رفت سمت یکی از کشو هاش و سه تا جعبه تقریبا بزرگ رو بیرون اورد و دادشون به من
هانول:اینا هم لازمت میشه
سر تکون دادم لباسم رو بر داشتم و رفتم به سمت اتاقم... وسایل رو گذاشتم روی تخت... مراسم حدود ساعت ۶ در عمارت اقا داماد برگزار میشد نگاهی به ساعت کردم ساعت ۲ بود... رفتم حمام و یه دوش حسابی گرفتم که یه ساعت از وقتمو گرفت... رفتم سمت جعبه هایی که هانول داده بود و بازشون کردم... یه جفت کفش مشکی یه ست جواهرات... یه کت خز یه کیف مشکی همراه با کلی لوازم ارایش...چشمام داشتن برق میزدن تو دلم یه تشکر از هانول کردم و رفتم به بقیه کارام برسم... نشستم و موهامو خشک و حالت دارشون کردم...از توی جعبه همه لوازم ارایشی هارو در اوردم و چیدم روی میز... همش هم برند بودن... اون وسطا چیزی نظرم رو جلب کرد...
ادامه دارد
شرط:
لایک و کامنت بالا باشه
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۱.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.