«سلام جان دلم
«سلام جان دلم
خوبی ؟»
«نه !
ترسی مرا گریبان خود کرده
نگرانم !
که از راه رسد ....
همان روزی که امانم را میبرد !
همان روزی که از یادم میبری
همان روزی که تنها میشوم
راه را نشانم بده
که بدانم رهایم نمیکنی....»
«جان جانانم ؟
نگاهم کن !
کجا رو نگاه میکنی ؟!
آسمان را ؟
آسمان که تویی !
جهان که تویی !
هستی که تویی....
از من و در من تویی
کنار دستت را نگاه کن جانم !
ببین که خیره نگاهت میکنم
مگر دنبال نشانه نبودی؟!
مگر نمیگفتی که راه را نشانم بده....
این هم نشانه.....
نگران چه هستی ؟
کدام شب روز نشد ؟
کدام زمستانی بود که، بهار نشد ؟
چه کسی گفته که رهایت کرده ام ؟
مگر مجنون لیلی اش را رها کرد که منه عاشق تنها عشقم را که تو هستی رها کنم ؟
جان من
اگر رهایت کرده بودم که اینجا نبودی !
فقط تو دستم را رها نکنی !
نشانه دادم ،
صدایت کردم ،
اما نشنیدی ....!
هیچوقت نمیشنوی
این بانگ و فریاد را نمیشنوی
صد بار صدایت کردم !
ولی گوش تو....
فقط درگیر حرف دیگران است.»
خوبی ؟»
«نه !
ترسی مرا گریبان خود کرده
نگرانم !
که از راه رسد ....
همان روزی که امانم را میبرد !
همان روزی که از یادم میبری
همان روزی که تنها میشوم
راه را نشانم بده
که بدانم رهایم نمیکنی....»
«جان جانانم ؟
نگاهم کن !
کجا رو نگاه میکنی ؟!
آسمان را ؟
آسمان که تویی !
جهان که تویی !
هستی که تویی....
از من و در من تویی
کنار دستت را نگاه کن جانم !
ببین که خیره نگاهت میکنم
مگر دنبال نشانه نبودی؟!
مگر نمیگفتی که راه را نشانم بده....
این هم نشانه.....
نگران چه هستی ؟
کدام شب روز نشد ؟
کدام زمستانی بود که، بهار نشد ؟
چه کسی گفته که رهایت کرده ام ؟
مگر مجنون لیلی اش را رها کرد که منه عاشق تنها عشقم را که تو هستی رها کنم ؟
جان من
اگر رهایت کرده بودم که اینجا نبودی !
فقط تو دستم را رها نکنی !
نشانه دادم ،
صدایت کردم ،
اما نشنیدی ....!
هیچوقت نمیشنوی
این بانگ و فریاد را نمیشنوی
صد بار صدایت کردم !
ولی گوش تو....
فقط درگیر حرف دیگران است.»
۲.۴k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.