عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
مین یونگ: باور نمیشه همچین کاری بیشور خیلی احمقی چرا چراااا
سان سو: خفه شو دوس داشتم کردم تو دخالت نکن
مین یونگ: این همه سال بهت نگفتم ولی میگم پدرت و مادرت نمردن فقط الکی اون نقشه رو اجرا کردن هیچکدوم از داستان ها واقعیت نداره فقط جوری که بهت گفتن این بوده احمق (با گریه) ننه بابات ترو ول کردن چون دوست نداشتن خواستن ولت کنن همین همینننن اونا الان خارج از کشورن و تو اینجا داری زجههه میزنیییی
سان سو: باور نمیشه یعنی همه دروغ بود
مین یونگ با سرتکون دادن منظورش رو رسوند افتادم روی دوتا زانوم زار زارگریه میکردم
مینیونگ: سان سو گریه نکن گریه نکن
سان سو: چجورینکنممم چرا بهمنگفتی هااا چرا نگفتییییی الان چیکار کنم در حق اون دختر بد کردممم مین یونگگگ توهم منو ببخش بلند شدم اشکم رو پاک کردم
من میرم اول از یونگیو کیومری معذرت خواهی کنم بعدش هم میام میرم ی جای دور گم و گور میشم ولی بدون من همیشه ترودوست داشتم
مین یونگ: منمدوسش داشتم نمیتونستم بزارم بره دیدم میخواد از در بره بیرون رفتم سمتش دستش رو گرفتم برگشت سمتم هولش دادم ب در ک در بسته شد و لبم روگذاشتم رویلبش اولش هنگبود ولی بعدش همراهی کرد
منمدوست دارم ولی نتونستم بهت بگم چون نمیدونستم تا کی این نفرت هست تو نمیتونی بری جایی چون قلب منو گرفتی و گرفتن قلب من الکی نیس
سان سو: لبخندی زدم وجامون رو عوض کردم این بار من اینکارو کردم بردمش سمت تخت و...(اهممم اهممم حیا چیزخوبی است ک شما ها ندارید😂)
پارت سی و یک🦄🐺
مین یونگ: باور نمیشه همچین کاری بیشور خیلی احمقی چرا چراااا
سان سو: خفه شو دوس داشتم کردم تو دخالت نکن
مین یونگ: این همه سال بهت نگفتم ولی میگم پدرت و مادرت نمردن فقط الکی اون نقشه رو اجرا کردن هیچکدوم از داستان ها واقعیت نداره فقط جوری که بهت گفتن این بوده احمق (با گریه) ننه بابات ترو ول کردن چون دوست نداشتن خواستن ولت کنن همین همینننن اونا الان خارج از کشورن و تو اینجا داری زجههه میزنیییی
سان سو: باور نمیشه یعنی همه دروغ بود
مین یونگ با سرتکون دادن منظورش رو رسوند افتادم روی دوتا زانوم زار زارگریه میکردم
مینیونگ: سان سو گریه نکن گریه نکن
سان سو: چجورینکنممم چرا بهمنگفتی هااا چرا نگفتییییی الان چیکار کنم در حق اون دختر بد کردممم مین یونگگگ توهم منو ببخش بلند شدم اشکم رو پاک کردم
من میرم اول از یونگیو کیومری معذرت خواهی کنم بعدش هم میام میرم ی جای دور گم و گور میشم ولی بدون من همیشه ترودوست داشتم
مین یونگ: منمدوسش داشتم نمیتونستم بزارم بره دیدم میخواد از در بره بیرون رفتم سمتش دستش رو گرفتم برگشت سمتم هولش دادم ب در ک در بسته شد و لبم روگذاشتم رویلبش اولش هنگبود ولی بعدش همراهی کرد
منمدوست دارم ولی نتونستم بهت بگم چون نمیدونستم تا کی این نفرت هست تو نمیتونی بری جایی چون قلب منو گرفتی و گرفتن قلب من الکی نیس
سان سو: لبخندی زدم وجامون رو عوض کردم این بار من اینکارو کردم بردمش سمت تخت و...(اهممم اهممم حیا چیزخوبی است ک شما ها ندارید😂)
پارت سی و یک🦄🐺
۱۳.۵k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.