پارت 4
_پیداش کنی که چی بشه هاااااا
(از اینجا حرفاشون با داده کلا)
@تو اگه تاحالا مادرت و ندیده باشی یا ازش گرفته باشن چیکار میکنی
_تو فرق میکنی
@چه فرقی اگه فرقی داشتم که الان پیشم بودددد
_توهم داری میشی یکی مثل اون
@منظورت چیه
_من قرار نیست درموردش حرف بزنم اون یچیزی تو گذشته منه و فقط به من ربط داره
(یادم رفت بگم بورام زن جونگ کوک خواهر تهیونگ هم هست)
بورام: تهیونگ سر بچه داد نزن چته چرا جوش میاری هر وقت ازش میپرسیم تو حتی اسمشم نمیگی به خاطر اون با مامان بد حرف زدی بس نیست حالا سر دال هم داد بزن
_تو دخالت نکن اون موضوع فقط به من و اون ربط داره
بورام: اصلا دوسش داشتی
که همه تو سکوت عجیبی فرو رفتن
به خصوص تهیونگ
بعد چند دقیقه تهیونگ گفت
_لازم نیست درمورد زندگی من کسی چیزی بدونه
بورام: اون بچته داری از هممون پنهان میکنی
_نرو رو مخ من
بورام: چرا چشمای دال آبیه در حالی که ما تو خانوادمون چشم آبی نداریم
_مشکلیه که چشماش آبیه
بورام: اون کی بوده که چشماش آبی بوده
_من ازش خبر ندارم حتی نمیدونم کجا زندگی میکنه
بورام: تو گذاشتی مادر بچت گم بشه آره الان میدونی تو چه حالیت کجا کار میکنه اصلا زنده هست
_خفه شو اون مال گذشتمه من دیگه نمیشناسمش و نمیخوام ببینمش من نه میدونم کجاست و نه میدونم چیکار میکنه همه چی ما گذشتست
بورام: اگه کسی بهش تجاوز کرده باشه چی تو مراقبش بودی یا ولش کردی
یه دفعه با عربده ای که تهیونگ زد همه میخ کوب شدن
تهیونگ داشت داد میزد اونم بی دلیل
_به هیچ کدومتون مربوط نیست که اون کیه
(آخرشو با داد گفت)
تهیونگ سریع رفت تو حیاط و نشست و فکر میکرد
از اون ور دال داشت گریه میکرد
هانول: گریه نکن
شوگا: بیا بغل خودم اشکال نداره که دوباره ازت مخفی کرد
بورام: عزیزم مشکلی نیست
@عمه منم میخوام پیش مامانم باشم چرا فقط منم که مامان ندارم
بورام: بهش فکر نکن
راوی: قرار بود اون شب و خونه نامجون بمونن برا همین یونا براشون اتاق اماده کرده بود و لباس آورده بودن
دال خوابیده بود و تهیونگ اومد تو
پیش بچه ها نشست
_دال کجاست
بورام: خوابه ببین با بچه چیکار کردی تهیونگ چرا بهمون نمیگی اون کیه
_من درموردش حرف نمیزنم
بورام: هرچی هم باشه دشمنت هم باشه بلاخره مادر بچته چرا اینقد بی احساسی دال الان نیاز به مادر داره
_خوب میرم با یکی ازدواج میکنم
نامجون: ببخشید دخالت میکنم ولی اون نیاز داره مادر خودش پیشش باشه نه کسی که فقط با باباشه و به دال اهمیت نمیده
_میگی چیکار کنم
نامجون: برو مادرش و پیدا کن بیارش پیش دال اون بچه الان نیاز به مادر داره
(از اینجا حرفاشون با داده کلا)
@تو اگه تاحالا مادرت و ندیده باشی یا ازش گرفته باشن چیکار میکنی
_تو فرق میکنی
@چه فرقی اگه فرقی داشتم که الان پیشم بودددد
_توهم داری میشی یکی مثل اون
@منظورت چیه
_من قرار نیست درموردش حرف بزنم اون یچیزی تو گذشته منه و فقط به من ربط داره
(یادم رفت بگم بورام زن جونگ کوک خواهر تهیونگ هم هست)
بورام: تهیونگ سر بچه داد نزن چته چرا جوش میاری هر وقت ازش میپرسیم تو حتی اسمشم نمیگی به خاطر اون با مامان بد حرف زدی بس نیست حالا سر دال هم داد بزن
_تو دخالت نکن اون موضوع فقط به من و اون ربط داره
بورام: اصلا دوسش داشتی
که همه تو سکوت عجیبی فرو رفتن
به خصوص تهیونگ
بعد چند دقیقه تهیونگ گفت
_لازم نیست درمورد زندگی من کسی چیزی بدونه
بورام: اون بچته داری از هممون پنهان میکنی
_نرو رو مخ من
بورام: چرا چشمای دال آبیه در حالی که ما تو خانوادمون چشم آبی نداریم
_مشکلیه که چشماش آبیه
بورام: اون کی بوده که چشماش آبی بوده
_من ازش خبر ندارم حتی نمیدونم کجا زندگی میکنه
بورام: تو گذاشتی مادر بچت گم بشه آره الان میدونی تو چه حالیت کجا کار میکنه اصلا زنده هست
_خفه شو اون مال گذشتمه من دیگه نمیشناسمش و نمیخوام ببینمش من نه میدونم کجاست و نه میدونم چیکار میکنه همه چی ما گذشتست
بورام: اگه کسی بهش تجاوز کرده باشه چی تو مراقبش بودی یا ولش کردی
یه دفعه با عربده ای که تهیونگ زد همه میخ کوب شدن
تهیونگ داشت داد میزد اونم بی دلیل
_به هیچ کدومتون مربوط نیست که اون کیه
(آخرشو با داد گفت)
تهیونگ سریع رفت تو حیاط و نشست و فکر میکرد
از اون ور دال داشت گریه میکرد
هانول: گریه نکن
شوگا: بیا بغل خودم اشکال نداره که دوباره ازت مخفی کرد
بورام: عزیزم مشکلی نیست
@عمه منم میخوام پیش مامانم باشم چرا فقط منم که مامان ندارم
بورام: بهش فکر نکن
راوی: قرار بود اون شب و خونه نامجون بمونن برا همین یونا براشون اتاق اماده کرده بود و لباس آورده بودن
دال خوابیده بود و تهیونگ اومد تو
پیش بچه ها نشست
_دال کجاست
بورام: خوابه ببین با بچه چیکار کردی تهیونگ چرا بهمون نمیگی اون کیه
_من درموردش حرف نمیزنم
بورام: هرچی هم باشه دشمنت هم باشه بلاخره مادر بچته چرا اینقد بی احساسی دال الان نیاز به مادر داره
_خوب میرم با یکی ازدواج میکنم
نامجون: ببخشید دخالت میکنم ولی اون نیاز داره مادر خودش پیشش باشه نه کسی که فقط با باباشه و به دال اهمیت نمیده
_میگی چیکار کنم
نامجون: برو مادرش و پیدا کن بیارش پیش دال اون بچه الان نیاز به مادر داره
۶.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.