پارت ۹"انتقام"
"انتقام"
پارت۹
از سرجام پاشدم که برم دنبال جنا که با صدای جونگکوک متوقف شدم
کوک:نگاه خودت داری میری دنبال دوست دخترت..فقط داری اون بدبختو عذاب میدی
کوک:تازه وقتی بهتم میگم ناراحت میشی عادیه؟
برگشتم سمتش خون جلو چشامو گرفته بود ولی شاید حق با اون بود برچی با ا.ت ازدواج کردم؟ وقتی خودم میدونستم موقعیت چجوریه.. رفتم نشستم رو مبل سرمو بین دوتا دستام گرفتم و خیره به زمین شدم که تهیونگ کنارم نشست
ته:تو حالت خوبه؟
هیچ جوابی برای این حرفش نداشتم اصلا نمیدونستم الان باید چیکار کنم و چی بگم پوچ پوچ بودم که نامجون گفت:بچه بهتره تنهاش بزاریم تا یکم فکر کنه لازمشه فکنم
بچه ها موافقت کردن و رفتن بیرون از خونه ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۱ شب بود هنوز ا.ت برنگشته بود جنا هم که اون مدلی رفت..رابطه منو جنا خیلی وقته تموم شده فقط باید یکیمون اعلام کنه که تموم بشه کلا این رابطه شاید الان بهترین موقعس برای اینکار
..
ساعت ۱ شب بود هنوز ا.ت نیومده بود از اتاق رفتم بیرون تو سالن روی میز غذا خوری کنار آشپرخونه نشستم لامپ هارو خاموش کرده بودم یه لامپ زرد کم رنگ فقط روشن بود که در خونه باز شد ا.ت بود عین این شکست خورده ها اومد تو تلو تلو راه میرفت پالتو و وسایلش رو پرت کرد یه گوشه از خونه اصلا چشمش بهم نخورد فقط راهشو کشید رفت وسط سالن رو مبل نشست سرشو تکیه داد به مبل با بالا خیره شد..چرا این مدلی شدهه.. از سرجام پاشدم رفتم رو به روش واستادم حتی بهم نگاه هم نکرد کنارش نشستم رو مبل چهار زانو زدم رو بهش خیره شدم
+چرا سر و وضعت این مدلیه؟
صورتشو چرخوند طرفم از دیدن قیافش تعجب کردم چشماش خیلی باد کرده بود قرمز شده بود احتمالا گریه کرده
+خوبی؟
بهم خیره شده بود تو چشاش اشک حلقه زد با همون حالت سرشو به عنوان آره بالا پایین کرد که اشکش ریخت
+چرا وقتی..میگی..خوبی ناراحت.. میشم؟(لکنت)
یه دستی به چشمام کشیدم دیدن ا.ت تو این وضعیت اصلا برام خوشایند نبود دوباره سرشو برگردوند به همون حالتی که بود
+من کاری کردم از دست من ناراحتی؟
اولش هیچی نگفت بعد چند لحظه همونطوری که به سقف خیره شده بود لب زد: اولین مردی که قلب منو شکوند پدرم بود برای همین از تو انتظاری ندارم.
+ا.ت تو برای چی با من ازدواج کردی؟
برگشت سمتم قشنگ خودشو طرفم چرخوند
_خودت چرا با من ازدواج کردی؟ بخاطر تجاوزی که بهم کردی یا بخاطر وجدانت؟ هوم کدوم؟
حرفی واسه این سؤالش نداشتم حق داشت چرا باهاش ازدواج کردم
_چیه چرا جواب نمیدی پس؟
+دلیل اینکه چرا یهویی باهات ازدواج کردمو نمیدونم ولی دلیل تورو خوب میدونم.
_انتقام(اروم)
_احتمالا الان با خودت میگی میخواد انتقام کارتو ازت بگیرم..ولی بنظرت ارزششو داری تو؟
_حالا اینارو ولش..منو تو زن و شوهریم الان ولی باید ازم دور باشی!
+منظورت چیه نمیفهمم منظورتو
_تو این مدت نباید عاشقم بشی..اگه عاشقم بشی پشیمون میشی جیمین!
بعد از این حرفش گذاشت رفت نمیدونم چرا همچی حرفی بهم زد اما حرفاش برام قشنگ نبود..
۲ روز بعد
از زبان ا.ت
جیمین فردای اون روز بهم گفت امکان نداره عاشق کسی اونم مثل من بشه و من این حرفشو باور کردم بهتره پای حرفش بمونه حتی اگه برای خودشم شده بیخیال این فکر و خیالا شدم رفتم یه فیلم انتخاب کردم زدم به تلویزیون نشستم شروع به دیدنش کردم..
وسطای فیلم بودم که در باز شد و با شتاب بدی بسته شد
_اومم پس انگار امروزه(زیر لبی)
اومد رو مبل دست چپم نشست فیلم رو متوقف کردم برگشتم سمتش چشاش قرمز شده بود اینقدر دست تو موهاش کرده بود که بهم ریخته بود..همونجوری که پفیلا میزاشتم دهنم با یه حالت خونسرد از رضایت کار لب زدم:چیشده
سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد
+ورشکسته شدیم
از سرجام پاشدم رو به روش واستادم و جلو صورتش خم شدم
_عوم هعی با خودم میگفتم چرا اینقدر طول کشید
از سرجاش پاشد واستاد که منم واستادم الان رو به روی هم بودیم با یه خشمی داشت نگاه میکرد الان هرچی میگفتم مطمئنم واکنش بدی داشت ولی الان این برای من مهم بود؟ معلومه که چقدر به تخممه
+منظورت چیه
_اوم میدونی چیه بزار خلاصه کنم تو عرضه اداره همچی شرکتی رو از اول نداشتی
یهو بعد از این حرفم محکم زد تو گوشم که سرم سمت راست پرت شد دستمو گذاشتم روی صورتم و زدم زیر خنده ولی چشام قرمز شده بود از عصبانیت با همون خنده برگشتم طرفش دستمو گذاشتم روی شونش نزدیک صورتش شدم و آروم تو گوشاش زمزمه کردم...
پارت۹
از سرجام پاشدم که برم دنبال جنا که با صدای جونگکوک متوقف شدم
کوک:نگاه خودت داری میری دنبال دوست دخترت..فقط داری اون بدبختو عذاب میدی
کوک:تازه وقتی بهتم میگم ناراحت میشی عادیه؟
برگشتم سمتش خون جلو چشامو گرفته بود ولی شاید حق با اون بود برچی با ا.ت ازدواج کردم؟ وقتی خودم میدونستم موقعیت چجوریه.. رفتم نشستم رو مبل سرمو بین دوتا دستام گرفتم و خیره به زمین شدم که تهیونگ کنارم نشست
ته:تو حالت خوبه؟
هیچ جوابی برای این حرفش نداشتم اصلا نمیدونستم الان باید چیکار کنم و چی بگم پوچ پوچ بودم که نامجون گفت:بچه بهتره تنهاش بزاریم تا یکم فکر کنه لازمشه فکنم
بچه ها موافقت کردن و رفتن بیرون از خونه ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۱ شب بود هنوز ا.ت برنگشته بود جنا هم که اون مدلی رفت..رابطه منو جنا خیلی وقته تموم شده فقط باید یکیمون اعلام کنه که تموم بشه کلا این رابطه شاید الان بهترین موقعس برای اینکار
..
ساعت ۱ شب بود هنوز ا.ت نیومده بود از اتاق رفتم بیرون تو سالن روی میز غذا خوری کنار آشپرخونه نشستم لامپ هارو خاموش کرده بودم یه لامپ زرد کم رنگ فقط روشن بود که در خونه باز شد ا.ت بود عین این شکست خورده ها اومد تو تلو تلو راه میرفت پالتو و وسایلش رو پرت کرد یه گوشه از خونه اصلا چشمش بهم نخورد فقط راهشو کشید رفت وسط سالن رو مبل نشست سرشو تکیه داد به مبل با بالا خیره شد..چرا این مدلی شدهه.. از سرجام پاشدم رفتم رو به روش واستادم حتی بهم نگاه هم نکرد کنارش نشستم رو مبل چهار زانو زدم رو بهش خیره شدم
+چرا سر و وضعت این مدلیه؟
صورتشو چرخوند طرفم از دیدن قیافش تعجب کردم چشماش خیلی باد کرده بود قرمز شده بود احتمالا گریه کرده
+خوبی؟
بهم خیره شده بود تو چشاش اشک حلقه زد با همون حالت سرشو به عنوان آره بالا پایین کرد که اشکش ریخت
+چرا وقتی..میگی..خوبی ناراحت.. میشم؟(لکنت)
یه دستی به چشمام کشیدم دیدن ا.ت تو این وضعیت اصلا برام خوشایند نبود دوباره سرشو برگردوند به همون حالتی که بود
+من کاری کردم از دست من ناراحتی؟
اولش هیچی نگفت بعد چند لحظه همونطوری که به سقف خیره شده بود لب زد: اولین مردی که قلب منو شکوند پدرم بود برای همین از تو انتظاری ندارم.
+ا.ت تو برای چی با من ازدواج کردی؟
برگشت سمتم قشنگ خودشو طرفم چرخوند
_خودت چرا با من ازدواج کردی؟ بخاطر تجاوزی که بهم کردی یا بخاطر وجدانت؟ هوم کدوم؟
حرفی واسه این سؤالش نداشتم حق داشت چرا باهاش ازدواج کردم
_چیه چرا جواب نمیدی پس؟
+دلیل اینکه چرا یهویی باهات ازدواج کردمو نمیدونم ولی دلیل تورو خوب میدونم.
_انتقام(اروم)
_احتمالا الان با خودت میگی میخواد انتقام کارتو ازت بگیرم..ولی بنظرت ارزششو داری تو؟
_حالا اینارو ولش..منو تو زن و شوهریم الان ولی باید ازم دور باشی!
+منظورت چیه نمیفهمم منظورتو
_تو این مدت نباید عاشقم بشی..اگه عاشقم بشی پشیمون میشی جیمین!
بعد از این حرفش گذاشت رفت نمیدونم چرا همچی حرفی بهم زد اما حرفاش برام قشنگ نبود..
۲ روز بعد
از زبان ا.ت
جیمین فردای اون روز بهم گفت امکان نداره عاشق کسی اونم مثل من بشه و من این حرفشو باور کردم بهتره پای حرفش بمونه حتی اگه برای خودشم شده بیخیال این فکر و خیالا شدم رفتم یه فیلم انتخاب کردم زدم به تلویزیون نشستم شروع به دیدنش کردم..
وسطای فیلم بودم که در باز شد و با شتاب بدی بسته شد
_اومم پس انگار امروزه(زیر لبی)
اومد رو مبل دست چپم نشست فیلم رو متوقف کردم برگشتم سمتش چشاش قرمز شده بود اینقدر دست تو موهاش کرده بود که بهم ریخته بود..همونجوری که پفیلا میزاشتم دهنم با یه حالت خونسرد از رضایت کار لب زدم:چیشده
سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد
+ورشکسته شدیم
از سرجام پاشدم رو به روش واستادم و جلو صورتش خم شدم
_عوم هعی با خودم میگفتم چرا اینقدر طول کشید
از سرجاش پاشد واستاد که منم واستادم الان رو به روی هم بودیم با یه خشمی داشت نگاه میکرد الان هرچی میگفتم مطمئنم واکنش بدی داشت ولی الان این برای من مهم بود؟ معلومه که چقدر به تخممه
+منظورت چیه
_اوم میدونی چیه بزار خلاصه کنم تو عرضه اداره همچی شرکتی رو از اول نداشتی
یهو بعد از این حرفم محکم زد تو گوشم که سرم سمت راست پرت شد دستمو گذاشتم روی صورتم و زدم زیر خنده ولی چشام قرمز شده بود از عصبانیت با همون خنده برگشتم طرفش دستمو گذاشتم روی شونش نزدیک صورتش شدم و آروم تو گوشاش زمزمه کردم...
۱۵.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.