black days روز های مشکی
part2
بارون قطع شد
کیکا:خوب من دیگه برم خونه
اومدم کفشم رو بپوشم که دیدم همون عروسکه تو کفشمه
برام عجیبه من هرجا میرم اینم همرام میاد
گرفتمش دستم و تو راه خونه دیدم تو دست عروسکه یه نامه هست
بازش کردم دیدم توش نوشته =امشب میمیری ☠︎︎
ترسیدیم و دویدم تو خونه
سلام؟ کسی خونه نیست؟
مهم نیس ولش کن
رفتم غذا خوردم و بازی کردم و فیلم دیدم
ساعت 8 شب گوشیم زنگ خورد
مامان بود
الو مامان
+کیکا ما چند روز نمیتونیم بیایم خونه
برات پول میریزم تو کارتت اگه چیزی لازم داشتی بخر
_باشه اما....
+بله بله بفرمایید داخل ......... خداحافظ من کار دارم
_____________________________________________________________
مشکلی نیس
دوباره بارون گرفت بعد چند دقیقه صدای رعدوبرق ها هم زیادتر و بیشتر میشد
یه دفعه برقا هم رفت 😭😭😱😱😱😱 یاااااااااخدااااااااااا
زنگ زدم هیمیکو
+سلام هیمیکو میشه تا چند روز بیای پیشم؟ لطفا
_سلام اره اروم باش چته تو
میخوای بگم بچه ها هم بیان؟
+اره فقط زودتر بیا
_باشه
____________________
فلش بک ↯
بچه ها رسیدن و اومدن داخل
+شرمنده 😓
مومو:نه بابا ما تازه تا چند هفته هم پیش هم موندیم ☺
شوگا:واقعا خونه عجیبی دارین
جیمین: هیمیکو وسایلو میاری؟
هیمیکو:اره
کیکا:کدوم وسایل؟
تهیونگ:خوردنی ها و لپتاپ و یه دستگاه بازی *مثل ایکس باکس یا پلی استیشن*
و.......
کیکا:اها گرفتم
شوگا :کیکا چند وقت پیش اینجا یه خانواده زندگی میکردن که بعد چند ماه از اینجا رفتن
کیکا:واسه چی
تهیونگ:چون دختر اون خانواده مرد
مومو:میگن هنوز روح اون دختره هنوز تو این خونه هست
کیکا:یاخداااااااااااااااا😱
هیمیکو: از ما به تو نصیحت خیلی تو جاهای مخفی خونتون سرک نکش
کیکا:تروخدا من همینجوریشم از اینجا میترسم شما دیگه منو بیشتر نترسونید 😭
یه دفعه .......
_________________________________
یعنی چه اتفاقی واسشون می افته؟
یعنی اون شایعه درسته؟ هنوز روح اون دختر تو این خونه هست؟
ادامه داستان واسه پارت بعدی 👻🤪
بارون قطع شد
کیکا:خوب من دیگه برم خونه
اومدم کفشم رو بپوشم که دیدم همون عروسکه تو کفشمه
برام عجیبه من هرجا میرم اینم همرام میاد
گرفتمش دستم و تو راه خونه دیدم تو دست عروسکه یه نامه هست
بازش کردم دیدم توش نوشته =امشب میمیری ☠︎︎
ترسیدیم و دویدم تو خونه
سلام؟ کسی خونه نیست؟
مهم نیس ولش کن
رفتم غذا خوردم و بازی کردم و فیلم دیدم
ساعت 8 شب گوشیم زنگ خورد
مامان بود
الو مامان
+کیکا ما چند روز نمیتونیم بیایم خونه
برات پول میریزم تو کارتت اگه چیزی لازم داشتی بخر
_باشه اما....
+بله بله بفرمایید داخل ......... خداحافظ من کار دارم
_____________________________________________________________
مشکلی نیس
دوباره بارون گرفت بعد چند دقیقه صدای رعدوبرق ها هم زیادتر و بیشتر میشد
یه دفعه برقا هم رفت 😭😭😱😱😱😱 یاااااااااخدااااااااااا
زنگ زدم هیمیکو
+سلام هیمیکو میشه تا چند روز بیای پیشم؟ لطفا
_سلام اره اروم باش چته تو
میخوای بگم بچه ها هم بیان؟
+اره فقط زودتر بیا
_باشه
____________________
فلش بک ↯
بچه ها رسیدن و اومدن داخل
+شرمنده 😓
مومو:نه بابا ما تازه تا چند هفته هم پیش هم موندیم ☺
شوگا:واقعا خونه عجیبی دارین
جیمین: هیمیکو وسایلو میاری؟
هیمیکو:اره
کیکا:کدوم وسایل؟
تهیونگ:خوردنی ها و لپتاپ و یه دستگاه بازی *مثل ایکس باکس یا پلی استیشن*
و.......
کیکا:اها گرفتم
شوگا :کیکا چند وقت پیش اینجا یه خانواده زندگی میکردن که بعد چند ماه از اینجا رفتن
کیکا:واسه چی
تهیونگ:چون دختر اون خانواده مرد
مومو:میگن هنوز روح اون دختره هنوز تو این خونه هست
کیکا:یاخداااااااااااااااا😱
هیمیکو: از ما به تو نصیحت خیلی تو جاهای مخفی خونتون سرک نکش
کیکا:تروخدا من همینجوریشم از اینجا میترسم شما دیگه منو بیشتر نترسونید 😭
یه دفعه .......
_________________________________
یعنی چه اتفاقی واسشون می افته؟
یعنی اون شایعه درسته؟ هنوز روح اون دختر تو این خونه هست؟
ادامه داستان واسه پارت بعدی 👻🤪
۱۶.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.