ابنبات ترش .پارت 17
چشمام به چشمای کیوتش گره خورد
کنترل خودمو از دست دادم
و لبشون بوسیدم
جیهوپ تعجب کرد ولی خیلی طول نکشید
اونم همکاری کنه.
دستاشو دور کمرم انداخت .
یکی از قشنگترین لحظه های عمرم
حسی که تاحالا تجربه نکرده بودم.
گرمای صورتش
همه چیز عالی بود تا اینکه فاز عاشقانمون به خاطر صدای زنگ آموزشگاه خراب شد
وقتی به خودم اومدم
خیلی از نقشه دور بودم
من نباید این کار رو می کردم
باید خودم رو با این که این کار برنامه ریزی شده بوده و فقط برای نقشه بوده آروم می کردم
من نباید عاشق کسی بشم که قراره بهش آسیب بزنم
وقتی رفتیم تو کلاس
یونگی : اوووووو
خیلی سریع پیش میرینا
جیهوپ: زر نزن لطفا
یونگی با افکار پلید: ا/ت از کی تو رژ سیاه می زنی که مدلش با جیهوپ یکیه؟
با دستم رژ سیاه رو لبم رو پاک کردم
بعد از کلاس رفتم و گوشی جیهوپ رو خریدم
خیلی گرون بود و تمام پس انداز هام خرج شد ولی مهم نیست.
سیم کارت و حافظه اش هم جا انداختم و رفتم خونهی جیهوپ تا بهش بدمش
در رو باز کرد
به همون استایل همیشگیش برگشته بود .
گفتم: خوشحالم میبینم باز خودت شدی .
بیا اینم گوشی .
جبران اون گوشیت که به فنا دادم
جیهوپ: امم...مم..ممنونم.
بعد دستشو کرد تو موهاش
ا/ت میشه امروز بریم جشنوارهی صنایع دستی ؟
(نویسنده:اگر فکر می کنه اینجا برای قرار اول خوبه من دیگه سخنی ندارم)
خیلی وقته دوست دارم برم ولی تنهایی حال نمیده .
یکم فکر کردم
گفتم: خودمم می خواستم برم ولی کسی پایه نبود
پس من که پایم
ساعت چند خوبه؟
جیهوپ انگار فکر نمی کرد قبول کنم چشماش اکلیل شد
جیهوپ: ساعت ۶ خوبه که خیلی دیر نباشه
قبول کردم و رفتم خونه
ساعت ۵:۳۰رفتم پایین که دیدم جیهوپ دم در منتظره
با یه هودی سیاه که یه شکلک خنده روش بود
و کلی به خودش رسیده بود
سوار ماشین شدم و توی مسیر هر دومون همش می خواستیم حرف بزنیم ولی نمی دونستیم چی بگیم پس ساکت بودیم
رسیدیم نمایشگاه
غرفه ها ی مختلف رو رنگارنگ
دست جیهوپ رو گرفتم
و رفتیم یکی یکی غرفه ها رو دیدیم
یکی مجسمه های چوبی ضریف
یکی شمع های خاص و زیبا
یکی بافتنی
یکی نقاشی
یکی آشپزی
یکی موسیقی زنده
همه چی بود .
جیهوپ از یکی از غرفه ها برام یه دسته گل بابونه ی سفیدی رو گرفت
رفتیم به بخش نقاشی
سبک های مختلف
خیلی داشت خوش می گذشت
برای دوتا هنرمند اینجا مثل بهشت بود
گوشهی دیوار چند نفر داشتن به صورت زنده نقاشی می کردن
همه چی عالی بود
تا اینکه یه دختره به عصبانیت اومد جلومون
دختره: واقعا جیهوپ؟منو به این فروختی؟
تو همین دیروز با من بودی حتی توی قرار اولمون برام از همین گلا گرفتی
خیلی نامردیه جیهوپ !!!!
و هرچی از دهنش در اومد به ا/ت گفت
بعد هم شروع کرد عین ابر بهار اشک ریختن
(نویسنده:غلط کردهههه )
جیهوپ خشک شده بود
کنترل خودمو از دست دادم
و لبشون بوسیدم
جیهوپ تعجب کرد ولی خیلی طول نکشید
اونم همکاری کنه.
دستاشو دور کمرم انداخت .
یکی از قشنگترین لحظه های عمرم
حسی که تاحالا تجربه نکرده بودم.
گرمای صورتش
همه چیز عالی بود تا اینکه فاز عاشقانمون به خاطر صدای زنگ آموزشگاه خراب شد
وقتی به خودم اومدم
خیلی از نقشه دور بودم
من نباید این کار رو می کردم
باید خودم رو با این که این کار برنامه ریزی شده بوده و فقط برای نقشه بوده آروم می کردم
من نباید عاشق کسی بشم که قراره بهش آسیب بزنم
وقتی رفتیم تو کلاس
یونگی : اوووووو
خیلی سریع پیش میرینا
جیهوپ: زر نزن لطفا
یونگی با افکار پلید: ا/ت از کی تو رژ سیاه می زنی که مدلش با جیهوپ یکیه؟
با دستم رژ سیاه رو لبم رو پاک کردم
بعد از کلاس رفتم و گوشی جیهوپ رو خریدم
خیلی گرون بود و تمام پس انداز هام خرج شد ولی مهم نیست.
سیم کارت و حافظه اش هم جا انداختم و رفتم خونهی جیهوپ تا بهش بدمش
در رو باز کرد
به همون استایل همیشگیش برگشته بود .
گفتم: خوشحالم میبینم باز خودت شدی .
بیا اینم گوشی .
جبران اون گوشیت که به فنا دادم
جیهوپ: امم...مم..ممنونم.
بعد دستشو کرد تو موهاش
ا/ت میشه امروز بریم جشنوارهی صنایع دستی ؟
(نویسنده:اگر فکر می کنه اینجا برای قرار اول خوبه من دیگه سخنی ندارم)
خیلی وقته دوست دارم برم ولی تنهایی حال نمیده .
یکم فکر کردم
گفتم: خودمم می خواستم برم ولی کسی پایه نبود
پس من که پایم
ساعت چند خوبه؟
جیهوپ انگار فکر نمی کرد قبول کنم چشماش اکلیل شد
جیهوپ: ساعت ۶ خوبه که خیلی دیر نباشه
قبول کردم و رفتم خونه
ساعت ۵:۳۰رفتم پایین که دیدم جیهوپ دم در منتظره
با یه هودی سیاه که یه شکلک خنده روش بود
و کلی به خودش رسیده بود
سوار ماشین شدم و توی مسیر هر دومون همش می خواستیم حرف بزنیم ولی نمی دونستیم چی بگیم پس ساکت بودیم
رسیدیم نمایشگاه
غرفه ها ی مختلف رو رنگارنگ
دست جیهوپ رو گرفتم
و رفتیم یکی یکی غرفه ها رو دیدیم
یکی مجسمه های چوبی ضریف
یکی شمع های خاص و زیبا
یکی بافتنی
یکی نقاشی
یکی آشپزی
یکی موسیقی زنده
همه چی بود .
جیهوپ از یکی از غرفه ها برام یه دسته گل بابونه ی سفیدی رو گرفت
رفتیم به بخش نقاشی
سبک های مختلف
خیلی داشت خوش می گذشت
برای دوتا هنرمند اینجا مثل بهشت بود
گوشهی دیوار چند نفر داشتن به صورت زنده نقاشی می کردن
همه چی عالی بود
تا اینکه یه دختره به عصبانیت اومد جلومون
دختره: واقعا جیهوپ؟منو به این فروختی؟
تو همین دیروز با من بودی حتی توی قرار اولمون برام از همین گلا گرفتی
خیلی نامردیه جیهوپ !!!!
و هرچی از دهنش در اومد به ا/ت گفت
بعد هم شروع کرد عین ابر بهار اشک ریختن
(نویسنده:غلط کردهههه )
جیهوپ خشک شده بود
۶.۷k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.