دکتر مافیا پارت ۱۳
بچه ها چون امتحان ها شروع شده دیر میام درس ببخشید
___________
دیدم ا/ت بیدار شده
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه
ا/ت : آره خوب...*میخواست بلند شه که آخش در اومد * آخ نه اصلا خوب نیستم خیلی درد میکنه(گریه)
تهیونگ: آروم باش درست میشه بیا*یکی از قرص های که دکتر داد رو بهش میده* اینو بخور
*ا/ت هم برداشت و خورد با آب خوردا*
تهیونگ: به اجوما بگم برای تو هم غذا بیاره
ا/ت: برای من هم؟ صبر کن کوک بیدار شده؟
تهیونگ: آره حالا بزار من برم بگم اجوما یه چی بیاره
* میخواست بره که در باز شد اجوما با یه سینی پر از غذا اومد داخل*
تهیونگ: جادوگری؟ چطوری فهمیدی
اجوما: وقتی واسه ارباب کوک غذا بردم صدای شما رو شنیدم حدس زدم خانم بیدار شده غذا آوردیم
تهیونگ: اها باشه مرسی
*اجوما رفت بیرون که کوک اومد داخل*
کوک: ا/تتت حالت خوبه کی اینکارو کرده
تهیونگ: مگه نمیدونی بهت گفتم
کوک: آره فقط اسمش رو گفتی ولی نگفتی چیکاره هست ا/ت تو بگو ما دشمنی به اسم الکس نداریم
*ا/ت با حرف کوک بغض کرده و گفت
ا/ت : دوست بچگیم بوده
پدرامون باهم همکار بودن واسه همین ما باهم دوست بودیم من وقتی ۷ سالم بود پدرومادرم رو تو تصادف از دست دادم
الکس بهم گفت پدرامون مافیا بودن و تصادف کار پدرش بوده چون پدرم بهش خیانت کرده و مادرش رو کشت واسه همین این کار رو کرد ولی پدر الکس هم تو همون تصادف مرد
تهیونگ: پس چه ربطی به تو داره
ا/ت : نمیدونم صبر کن تهیونگ میتونی ببینی پدرم واقعا مافیا بوده؟
تهیونگ: باشه نگاه میکنم فقط اسمش
ا/ت : جانگ ووک(اصلا اسم به ذهنم نرسید😁)
تهیونگ: باشه پس شما دوتا فعلا استراحت کنید که دوباره مشکلی پیش نیاد حوصله ی مریض داری ندارم
*پرش زمانی به چند دقیقه بعد*
ویو ادمین
خوب تهیونگ رفت ببینه واقعا پدرش مافیا هستن یا نه تا اون موقعه هم ا/ت و کوک باهم کلی حرف زدن و غذاشون رو خوردن
تهیونگ: ا/ت ا/ت
ا/ت: چیشده
تهیونگ: درباره ی پدرت اون واقعا مافیا بوده جز ۵ تای برتر هم بوده
ا/ت: یعنی واقعا پدرم(بغضم)
*به خدا گشادیم میاد با این وضع امتحان ها هم ذهنم بسته شده خوب خلاصه میکنم تا پرش زمانی به فردا کنیم😁*
خوب هیچ اتفاقی نیفتاد تهیونگ به کارهاش رسیدگی کرد وا/ت و کوک فقط استراحت کردن
*پرش زمانی به فردا*
______
بچه ها اسماتش کنم؟
___________
دیدم ا/ت بیدار شده
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه
ا/ت : آره خوب...*میخواست بلند شه که آخش در اومد * آخ نه اصلا خوب نیستم خیلی درد میکنه(گریه)
تهیونگ: آروم باش درست میشه بیا*یکی از قرص های که دکتر داد رو بهش میده* اینو بخور
*ا/ت هم برداشت و خورد با آب خوردا*
تهیونگ: به اجوما بگم برای تو هم غذا بیاره
ا/ت: برای من هم؟ صبر کن کوک بیدار شده؟
تهیونگ: آره حالا بزار من برم بگم اجوما یه چی بیاره
* میخواست بره که در باز شد اجوما با یه سینی پر از غذا اومد داخل*
تهیونگ: جادوگری؟ چطوری فهمیدی
اجوما: وقتی واسه ارباب کوک غذا بردم صدای شما رو شنیدم حدس زدم خانم بیدار شده غذا آوردیم
تهیونگ: اها باشه مرسی
*اجوما رفت بیرون که کوک اومد داخل*
کوک: ا/تتت حالت خوبه کی اینکارو کرده
تهیونگ: مگه نمیدونی بهت گفتم
کوک: آره فقط اسمش رو گفتی ولی نگفتی چیکاره هست ا/ت تو بگو ما دشمنی به اسم الکس نداریم
*ا/ت با حرف کوک بغض کرده و گفت
ا/ت : دوست بچگیم بوده
پدرامون باهم همکار بودن واسه همین ما باهم دوست بودیم من وقتی ۷ سالم بود پدرومادرم رو تو تصادف از دست دادم
الکس بهم گفت پدرامون مافیا بودن و تصادف کار پدرش بوده چون پدرم بهش خیانت کرده و مادرش رو کشت واسه همین این کار رو کرد ولی پدر الکس هم تو همون تصادف مرد
تهیونگ: پس چه ربطی به تو داره
ا/ت : نمیدونم صبر کن تهیونگ میتونی ببینی پدرم واقعا مافیا بوده؟
تهیونگ: باشه نگاه میکنم فقط اسمش
ا/ت : جانگ ووک(اصلا اسم به ذهنم نرسید😁)
تهیونگ: باشه پس شما دوتا فعلا استراحت کنید که دوباره مشکلی پیش نیاد حوصله ی مریض داری ندارم
*پرش زمانی به چند دقیقه بعد*
ویو ادمین
خوب تهیونگ رفت ببینه واقعا پدرش مافیا هستن یا نه تا اون موقعه هم ا/ت و کوک باهم کلی حرف زدن و غذاشون رو خوردن
تهیونگ: ا/ت ا/ت
ا/ت: چیشده
تهیونگ: درباره ی پدرت اون واقعا مافیا بوده جز ۵ تای برتر هم بوده
ا/ت: یعنی واقعا پدرم(بغضم)
*به خدا گشادیم میاد با این وضع امتحان ها هم ذهنم بسته شده خوب خلاصه میکنم تا پرش زمانی به فردا کنیم😁*
خوب هیچ اتفاقی نیفتاد تهیونگ به کارهاش رسیدگی کرد وا/ت و کوک فقط استراحت کردن
*پرش زمانی به فردا*
______
بچه ها اسماتش کنم؟
۱۵.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.